جدول جو
جدول جو

معنی لح - جستجوی لغت در جدول جو

لح
(لَح ح)
برچفسیده. قریب بر چفسیده. (منتهی الارب) ، مقابل کلاله. لاصق النسب. منه قولهم: فلان ابن عمی لحاً، ای لاصق النسب. (منتهی الارب). ابن عم لح، پسر عمی نزدیک
لغت نامه دهخدا
لح
(زَ زَ کَ)
برچفسیدن، نزدیک و ملصق گردیدن خویشی و قرابت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لحیف
تصویر لحیف
لحاف، روانداز ضخیم آکنده از پشم یا پنبه به شکل مستطیل که هنگام خوابیدن برای گرم نگه داشتن بر روی خود می اندازند، دواج، برای مثال پذیره شده شورش جنگ را / لحیفی برافکنده شبرنگ را (نظامی۵ - ۹۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
یک چشم به هم زدن، یک دم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحیم کاری
تصویر لحیم کاری
لحیم کردن ظرف های فلزی، جوشکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحوم
تصویر لحوم
لحم ها، گوشت ها، جمع واژۀ لحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحام
تصویر لحام
آنچه با آن چیزی را لحیم کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحم
تصویر لحم
قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحیه
تصویر لحیه
موی های گونه و چانۀ مرد، ریش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحظ
تصویر لحظ
از گوشۀ چشم به چیزی نگریستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحد
تصویر لحد
گور، سنگی که بالای سر مرده بر روی گور نصب کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحیم
تصویر لحیم
آلیاژی که با آن دو قطعه فلز را به هم جوش بدهند، اتصالی که با این آلیاژ شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحاف دوز
تصویر لحاف دوز
کسی که لحاف می دوزد، آنکه پیشه اش لحاف دوزی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحیه التیس
تصویر لحیه التیس
شنگ، گیاهی بیابانی و خودرو با برگ های باریک خوراکی، اسفلنج، اسپلنج، ریش بز، مارنه، مکرنه، سنسفیل، دم اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحظات
تصویر لحظات
لحظه ها، یک چشم به هم زدن، یک دم ها، جمع واژۀ لحظه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحن
تصویر لحن
آواز خوش، جمع لحون، فحوای کلام، در موسیقی آهنگ کلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحاظ
تصویر لحاظ
نگرش، ملاحظه، مراقب بودن، به گوشۀ چشم نگریستن، گوشۀ چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحمه
تصویر لحمه
قرابت، خویشی، نخی که در عرض پارچه به کار می رود، پود جامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحوق
تصویر لحوق
به هم پیوستن، به دنبال چیزی پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحیه
تصویر لحیه
محاسن، ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحیظ
تصویر لحیظ
مانند همتای
فرهنگ لغت هوشیار
نام اسپ پیامبر ص در هیچ یک از واژه نامه های تازه در دسترس دیده نشد در یکی از فرهنگ های فارسی ممال لحاف دانسته شده دواج پوشش ستور لحاف: پذیره شده شورش جنگ را لحیفی برافکند شبرنگ را (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
فارسی گویان به جای لحام تازی به کار برند کبد از آن مدح تو گویم درست گویم و راست مرا به کار نیاید سریشم و کبدا (دقیقی) کبید کفشیر از آن زر می برد استاد زر ساز که با کفشیر پیوندد به هم باز (امیر خسرو) گوشتالود، کشته کشته شده باگوشت پر گوشت فربه: لیکن هر تنی این علاج برنتابد جز مردم گوشت آلود را که بتازی لحیم گویندنه شحیم، چیزی که بدان ظرفهای مسی و برنجی را پیوند کنند جوش: بینداز کز ضعف تن این مقیم شودرخنه رنگ خود را لحیم. (ط هر وحید آنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحیم کار
تصویر لحیم کار
آنکه ظروف فلزی را لحیم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحیم کاری
تصویر لحیم کاری
عمل لحیم کار پیوند ظرفهای فلزی جوشکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
پیوند کردن ظرف مسی و برنجی و ظرف فلزین شکسته را
فرهنگ لغت هوشیار
ریش بز (گویش خراسانی) شنگ شنگ چمنی لوشنگ لالوشنگ آلاشنگ (گویش اسپهانی) یکی از گونه های شنگ که آن را شنگ چمنی نیز می گویند، اسپیره لحیه الحمار. پرسیاوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحیص
تصویر لحیص
تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحاظ
تصویر لحاظ
دیدگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لحن
تصویر لحن
آهنگ، نوا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لحظه به لحظه
تصویر لحظه به لحظه
دمادم، دم به دم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لحظه
تصویر لحظه
دم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لحاف
تصویر لحاف
روانداز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لحاظ کنید
تصویر لحاظ کنید
بنگرید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لحاظ کردن
تصویر لحاظ کردن
درنگر آوردن، درنگریستن
فرهنگ واژه فارسی سره