جدول جو
جدول جو

معنی لجبه - جستجوی لغت در جدول جو

لجبه(لِ جَ بَ)
گوسپندی که چهارماه بر نتاجش گذشته و پستان خشک کرده باشد یا خاص است مر بز را. لجبه. لجبه (مثلثه) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لجبه(لُ /لَ / لِ بَ)
گوسپند و بز کم شیر و بسیارشیر (از اضداد است). (منتهی الارب). گوسپند اندک شیر. (مهذب الاسماء) ، گوسپندی که چهار ماه بر نتاجش گذشته و پستان خشک کرده باشد یا خاص است مر بز را. لجبه. لجبه. ج، لجاب، لجبات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لجبه(لَ جَ بَ)
لجبه. گوسپندی که چهار ماه بر نتاجش گذشته و پستان خشک کرده باشد یا خاص است مر بز را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لجبه(لَ بَ)
میش کم شیر شده و لایقال للمعز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیبه
تصویر لیبه
(دخترانه)
مؤنث لبیب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لنبه
تصویر لنبه
فربه، چاق، نرم و ملایم مانند نان کلفت و تازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لابه
تصویر لابه
درخواست همراه با فروتنی، التماس، زاری، عذرخواهی، لابه، لاو، لاوه،
نگرانی، نیرنگ، سخن همراه با مهربانی مثلاً لابۀ مادرانه، چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعبه
تصویر لعبه
لعبت، هر چیزی که با آن بازی کنند، بازیچه، اسباب بازی، عروسک، دلبر، معشوق زیبا، چشم و چراغ، سرو خوش رفتار، صنم
فرهنگ فارسی عمید
(رُ بَ)
دام گرگ. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). دام برای گرفتن شکار. (از اقرب الموارد) ، ستون یا دیواری که زیر درخت پربار بنا کنند تا بر آن اعتماد کند. ج، رجب. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بنایی که برای تکیه دادن درخت در زیر آن سازند. (از اقرب الموارد) ، پیوند نخستین انگشت. (ناظم الاطباء) ، حلقوم خر. ج، رواجب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است که ساقه های نبات آن به لیف مشابه و از آن ستبرتر بود و چون خشک شود به خوشۀ انگور خشک شده ماند و او را طعم و بوی نباشد. (از تذکرۀ صیدنۀ ابوریحان بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ / بِ)
مخفف کجابه است که کجاوه باشد. (برهان) (آنندراج). کجاوه. کجابه. (ناظم الاطباء). رجوع به کجاوه و کجابه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
کلمه: ’ماسمعت له زجبه’، یعنی نشنیدم از او کلمه ای. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). زجبه، زجمه، کلمه. (از جمهرۀ ابن درید ج 1 ص 209)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَهْ)
فراخ پیشانی. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء). مردی بزرگ پیشانی. (مهذب الاسماء) ، بددل شمردن. (منتهی الارب) ، پنیر ساختن: اجتبن اللبن، پنیر ساخت شیر را
لغت نامه دهخدا
(تَ شَبْ بُ)
حاجبی و دربانی و حجابت. (آنندراج). پرده داری. (ناظم الاطباء). حاجبی، دربانی. بوابی. حدادی
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
نام یکی از قراء یمن از بلاد سنحان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ بَ)
عظم حجبه سراستخوان سرین. (مهذب الاسماء). یکی حجبتان، جمع واژۀ حاجب، پرده داران. بوابان. دربانان. حدادان
لغت نامه دهخدا
(لابْ بِ)
لئون. نام پزشک و سناتور فرانسوی. مولد مرل رلت (1832-1916 میلادی). وی تلقیح سرم ضد تیفوس را در قشون اجباری کرد
لوئیز. نام شاعرۀ فرانسوی، دختر و زن دوتن، لوّاف. ملقب به ’لابل کردیه’. مولد لیون (1526-1566 میلادی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لجاه
تصویر لجاه
لاک پشت دریایی، غوک ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزبه
تصویر لزبه
سختی، خشکسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجبه
تصویر اجبه
فراخ پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلبه
تصویر جلبه
آوازها و غوغاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجبه
تصویر حجبه
حاجبی و دربانی
فرهنگ لغت هوشیار
دو اطاقک چوبین رو باز یا با سایبان که آنها را در طرفین شتر یا استر بندند و در هر اطاقک مسافری نشیند و آن در قدیم وسیله حمل و نقل مسافران بود، هود جی که بر پشت اسب استر فیل می بستند یا توسط غمان و بار بران افراد را حمل میکردند: (با آنکه اندک عارضه ای داشت آغرق در قلعه گذاشته بکجاوه در آمده عزیمت اردو همایون داشت. ) (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
سنگلاخ، زمین بی ریگ، اشتران سیاه اظهار نیاز تضرع التماس یا به لابه زبان گشادن (گشودن)، تضرع و التماس کردن: چو رستم چنین گفت ایرانیان بلابه گشادند یکسر زبان. (شا. لغ)، تملق چاپلوسی: هر که به لابه دشمن فریفته شود... سزای او این است. یا به لابه دم جنباندن (جنبانیدن)، تملق و چاپلوسی کردن: بسختی جان سبک میدارهان تا چون سبکساران بلابه پیش سگساران چو سگ را بجنبانی. (خاقانی. سج. 414)، فریب خدعه مگر. یا به لابه گفتن، از روی فریب و مکر گفتن: بلابه گفت شبی میر مجلس تو شوم شدم برغبت خویشش کمین غلام و نشد. (حافظ. 114)، اضطراب قلق، قربان و صدقه: در آن نامه سوگندهای گران فریبنده چون لابه مادران. (نظامی لغ) سخنی نیازمندانه، اظهار اخلاص با نیاز تمام، فروتنی، تضرع، عجز، زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجنه
تصویر لجنه
انجمن گروه مردم که برای کاری فراهم آیند و بدان رضا دهند انجمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجبه
تصویر نجبه
گرامی گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهبه
تصویر لهبه
تشنگی، سپیدی ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبه
تصویر لنبه
مردم بزرگ تن و فربه، بزرگ سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجمه
تصویر لجمه
رود کنار
فرهنگ لغت هوشیار
بازیگر سرگرم کن لعبت در فارسی لهفت (این واژه در انجمن آرا آمده و پارسی دانسته شده ولی دگر گشته لعبه تازی است) بازیچه، بازی، پیکره، اروسک، آدمک در تاژ بازی (خیمه شب بازی)، زیبا روی دلستان دلبر، خنده خریش، شگفت، پستای بازی (پستا نوبت) بازیگر سرگرم کن گونه منگیا (قمار) بنگرید به لعبه بازی، نوبت بازی، آنچه بدان باری کنند مانند شطرنج، تمثال پیکر، احمقی که او را ریشخند کنند، مهر گیاه. توضیح در برخی ماخذ لعبه را گیاهی شبیه سورنجان ذکر کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعبه
تصویر لعبه
((لُ بَ))
بازی، نوبت بازی، آنچه بدان بازی کنند مانند شطرنج، تمثال، پیکر، احمقی که او را ریشخند کنند، مهر گیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنبه
تصویر لنبه
((لُ بِ))
مردم قوی هیکل و فربه و گنده، لنبر، لنبک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لجنه
تصویر لجنه
((لَ نَ یا نِ))
گروه مردم که برای کاری فراهم آیند و بدان رضا دهند، انجمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابه
تصویر لابه
((بِ))
عجز، نیاز، التماس، زاری، خودستایی، تکبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابه
تصویر لابه
التماس
فرهنگ واژه فارسی سره