جدول جو
جدول جو

معنی لثم - جستجوی لغت در جدول جو

لثم
بوسه زدن بر دهان یا بر چهره
تصویری از لثم
تصویر لثم
فرهنگ فارسی عمید
لثم
(زَق ق)
بوسه دادن دهان کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لثم
(زُ)
کوفتن و شکستن شتر سنگ را به سپل، شکستن و خون آلود کردن سنگ سپل شتر را، به مشت زدن بر بینی. التثام. (منتهی الارب) ، بوسه دادن: روز مصاف را شب زفاف پندارندو زخم رماح را لثم ملاح شناسند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
لثم
(لُ)
جمع واژۀ لاثم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لثم
زدن بر بینی کسی، بوسه دادن، دهان بند نهادن، جمع لاثم، کوبندگان بوسه دهندگان دهان بندندگان (کتک: لثام) دهان بند ها روی بند ها با مشت بربینی زدن، دهان بند نهادن، بوسه دادن: روز مصاف را شب زفاف پندارند و زخم رماح را لثم ملاح شناسند
فرهنگ لغت هوشیار
لثم
((لَ))
با مشت بر بینی زدن، دهان بند نهادن، بوسه دادن
تصویری از لثم
تصویر لثم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لجم
تصویر لجم
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لطم
تصویر لطم
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، توانچه، طپانچه، چپّات، لطام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوم
تصویر لوم
ناکس و فرومایه شدن، ناکسی، بخل، زفتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثلم
تصویر ثلم
ثلمه ها، چاک ها، جمع واژۀ ثلمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحم
تصویر لحم
قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوم
تصویر لوم
ملامت کردن، سرزنش کردن، ملامت، نکوهش، سرزنش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخم
تصویر لخم
گوشتی که چربی و استخوان نداشته باشد، گوشت خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لام
تصویر لام
نام حرف «ل»
خطی به صورت «ل» که با اسپند سوخته و مشک و عنبر یا لاجورد برای دفع چشم زخم بر پیشانی و بناگوش اطفال می کشند، لامچه، برای مثال ای حروف آفرینش را کمال تو الف / وآنگهش از لاجورد سرمدی بر چهره لام (انوری - ۳۲۲)
خرقۀ درویشی
زیور، زینت
کمربند
لاف و گزاف، برای مثال آخر بدهی به ننگ و رسوایی / بی شک یک روز لاف و لامش را (ناصرخسرو - ۴۹۳)
ورقۀ نازک چهارگوش از جنس فلز یا شیشه که مادۀ مورد آزمایش میکروسکوپی را روی آن می گذارند و با میکروسکوپ می بینند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آثم
تصویر آثم
گناهکار، آنکه گناه کرده، آنکه کار زشت از او سر زده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لثام
تصویر لثام
دهان بند، پارچه ای که پایین صورت را تا زیر چشم ها می پوشاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لژم
تصویر لژم
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
فرهنگ فارسی عمید
(دَ ثَ / دُ لَ ثِ)
شتابرو. (منتهی الارب). سریع. (اقرب الموارد). دلاثم. رجوع به دلاثم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَثْ ثَ)
بوسیده شده. (غیاث) (آنندراج) ، دهان بند بر دهن استوار بسته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَوْ وُ)
دهان بند نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ابن سکیت گوید: تقول بنوتمیم تلثمت بالثاء علی الفم او غیره و غیرهم یقول تلفمت بالفاء. (از اقرب الموارد) ، بوسه دادن و بوسیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لِ مَ)
هیئت دهان بندبستگی. گویند هی حسنه اللثمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ ثَ)
خف ملثم، سم که سنگ را بشکند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به ملثوم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غثم
تصویر غثم
ریزه نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قثم
تصویر قثم
خاکی رنگ، زبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاثم
تصویر لاثم
کوبنده، شکننده، بوسه دهنده، دهان بندنده
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیکی، سفت و سخت، تن پیکر، زره، ترس فرانسوی تیغه نازکه فرانسوی کنتا کندای بودایی کندای مغولی صفحه، تیغه
فرهنگ لغت هوشیار
سوراخ، ترک -1 رخنه کردن در، ترک دادن، بینی بریدن، اسقاط فاء فعولن است تا (عولن) بماند (فع لن) بجای آن نهند و ثلم دراشعار عرب است و در شعر فارسی نیاید، جمع ثلمت (ثلمه)
فرهنگ لغت هوشیار
پهنی بینی بینی کوفتگی، پهنی لاله گوش کوفتن بینی پهن بینی، ستبر گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آثم
تصویر آثم
گناهکار بزهکار گناهکار مجرم مذنب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلثم
تصویر تلثم
بوسه دادن، بوسه گرفتن، دهان بند نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثمه
تصویر لثمه
دهان بند بستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخم
تصویر لخم
گوشت بی استخوان از گوسفند و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلثم
تصویر تلثم
((تَ لَ ثُّ))
بوسه زدن، دهان بند زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آثم
تصویر آثم
گناهکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اثم
تصویر اثم
ناشایست
فرهنگ واژه فارسی سره