جدول جو
جدول جو

معنی لثق - جستجوی لغت در جدول جو

لثق
(لَ ثِ)
طائرٌ لثق، مرغ تر و نمناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لثق
(زَفْیْ)
تری، تر شدن، سخت نمناک گردیدن هوا و ایستادن باد. یقال: لثق یومنا، ای رکدت ریحه و کثر نداه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لثق
تری نم، شبنم ژاله، لای خلاب
تصویری از لثق
تصویر لثق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لثم
تصویر لثم
بوسه زدن بر دهان یا بر چهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لثه
تصویر لثه
گوشت بیخ دندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیق
تصویر لیق
لیقه ها، ماده ای سیاه در ترکیب سرمه، جمع واژۀ لیقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبق
تصویر لبق
چرب زبان، زیرک، ماهر، نرم خویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبق
تصویر لبق
زیرکی، نرم خویی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ ثَ)
درختی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). یکی آن عثقه. (منتهی الارب) ، شارع عام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جاده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ)
ناقه بلثق، ناقه و ماده شتر بسیارشیر. ج، بلاثق. (از ذیل اقرب الموارد از ابن الاعرابی)
لغت نامه دهخدا
(لَ ثِ قَ)
نوعی از تب. (غیاث). حمی البلغمیه اللازمه. (بحر الجواهر). حمای بلغمیۀ لازمه
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
سرچشمه و کنارۀ نهر که درانیده شده باشد. ج، بثوق. (منتهی الارب). بندآب گشاده. (مهذب الاسماء). آنجا که بند شکسته شود. (از اقرب الموارد). ج، بثوق. چنانکه گفته اند: و هؤلاء اهل الوثوق فی سد البثوق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوق
تصویر لوق
گولی خوراک نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیق
تصویر لیق
لیقه انداختن در دوات
فرهنگ لغت هوشیار
نوشتن، زدودن پاک کردن از واژگان دو پهلو، چشم مالیدن، جمع لامق، چشم مالندگان میانه راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصق
تصویر لصق
پیوسته، نزدیک چسباندن، پیوند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعق
تصویر لعق
لیسیدن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثغ
تصویر لثغ
کند زبانی تک زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
زدن بر بینی کسی، بوسه دادن، دهان بند نهادن، جمع لاثم، کوبندگان بوسه دهندگان دهان بندندگان (کتک: لثام) دهان بند ها روی بند ها با مشت بربینی زدن، دهان بند نهادن، بوسه دادن: روز مصاف را شب زفاف پندارند و زخم رماح را لثم ملاح شناسند
فرهنگ لغت هوشیار
اندک اندک خوردن، لیسیدن ته دیگ را، نمناکی درخت شیرابه دادن شیرابه شیره گیاهی، شیر دوسان (لزج)، ژد (صمغ)، شبنم نمناک خیس تر انگم خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثقه
تصویر لثقه
لثقه در فارسی تب گشی (گش بلغم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثقق
تصویر لثقق
خلاب، شرجی تر و گرم و بی باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بثق
تصویر بثق
سر چشمه، رود کنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثه
تصویر لثه
گوشت بن دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثق
تصویر عثق
گونه ای شمشاد که آن را شمشاد نعنایی نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
شایسته سزاوار: لاق گیس تو لاق ریشت. توضیح بعضی آنرا صورتی از لاغ بمعنی تار گیسو گرفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
نرم خوی، زیرک، چربزبان، زیرکانه زیرک ماهر حاذق، چرب زبان چرب سخن، ماهرانه زیرکانه: زخم کرد این گرگ و از عذر لبق آمده کانا ذهبنا نستبق. (مثنوی. نیک. 323: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
پیوستن رسیدن، آوردن پسرس: میوه، پیوسته افزوده، کشت بارانی رسیدن الحاق آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لپق
تصویر لپق
نادرست نویسی لپغ پارسی است زابگر (آپوخ) زبگر زابگر زابغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاق
تصویر لاق
شایسته، سزاوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لثم
تصویر لثم
((لَ))
با مشت بر بینی زدن، دهان بند نهادن، بوسه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبق
تصویر لبق
((لَ بِ))
زیرک، ماهر، چرب زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لحق
تصویر لحق
((لَ حَ))
رسیدن، الحاق، آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لصق
تصویر لصق
چسبانیدن، پیوند دادن، لحیم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لثه
تصویر لثه
((لَ ثِ))
گوشت بن دندان
فرهنگ فارسی معین