جدول جو
جدول جو

معنی لباثه - جستجوی لغت در جدول جو

لباثه
(زَ)
لبث. درنگ کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لباده
تصویر لباده
جامۀ گشاد و بلند که روی قبا می پوشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباشه
تصویر لباشه
لبیش، تکۀ ریسمانی که بر سر چوب بسته شده و هنگام نعل کردن اسب لب او را در حلقۀ ریسمان می گذارند و می پیچند تا آرام بایستد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباچه
تصویر لباچه
بالاپوش، جبه، برای مثال زید از تو لباچه ای نمی یابد / تا پیرهنی ز عمرو نستانی (ناصرخسرو - ۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
(؟ نَ)
اسم مغربی فرفیون است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لَ ءَ)
شیر ماده. لب ٌ. لبوه. لبوءه. لباه. لبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ ثَ)
گروه مردم ازقبائل پراکنده و از هر جنس آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ نَ)
حاجت و نیازدر امور و معضل و معالی. ج، لبان (منتهی الارب) ، لبانات. (مهذب الاسماء). الحاجه او من غیر فاقه بل من همه. یقال ’قضیت لبانتی’، ای حاجتی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ نَ)
دختر ریطه بن علی. وی از زنان زیباروی بود و محمد بن هارون الرشید او را به زنی کرد و هم به دست او کشته شد. (عقدالفرید ج 3 ص 225)
لغت نامه دهخدا
(لَ شَ / شِ)
لباچه. لبیش. لبیشه. لواشه. لباشن. لویشه. لواشه که بر لب اسبان و خران بدفعل گذارند و پیچند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لُ کَ)
گوسپندان آمیخته با گوسپندان دیگر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ لَ)
خردمند شدن. (زوزنی) (منتهی الارب). عاقل گشتن
لغت نامه دهخدا
(لُبْبا دَ)
بارانی نمدین. (منتهی الارب). جامۀ نمدین. نمد قبا. قباء نمد. جامۀ بارانی. لباس نمدین. بالاپوش که در باران پوشند. ج، لبادات:
بر سر عصابۀ زر رومی کند همی
در بر لباده ای ز زبرجد کند همی.
منوچهری.
و آن روز شیر لباده نام کردند او را (لیث بن علی را) که لبادۀ سرخ پوشیده بود. (تاریخ سیستان ص 284).
، نمد. (نصاب الصبیان). نمط
لغت نامه دهخدا
(لُبْ با دَ / دِ / لُ دَ / دَ)
چوبی که بر گردن گاو قلبه و گاو گردون گذارند. لباد. (برهان). چوبی که بر گردن گاو نهندتا ارابه و گردونه را بکشد. (آنندراج) :
آتش خشم تو چون زبانه برآرد
شیر فلک برنهد به گاو لباده.
کمال اسماعیل.
- لباده بر خر نهادن، رخت بر خر نهادن. رفتن. گریختن.
- لباده بر گاو بستن، کنایه از رحلت کردن. راهی شدن. رفتن:
لبادت را چنان بر گاو بندد
که چشمی گرید و چشمیت خندد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لَبْ با دَ / دِ)
قسمی جامۀ مردانۀ دراز که روی دیگر جامه ها پوشند. لبّاد که جامۀبارانی باشد. (برهان) : لبادۀ برک. لبادۀ ماهوت
لغت نامه دهخدا
(لَ)
بالاپوش و فرجی باشد. (برهان). ظاهراً نوعی است از قبا. (غیاث). صاحب آنندراج گوید: فرجی یعنی جامه ای که پیش آن دریده باشد و به معنی جبه و خرقه نیز استعمال میشود چنانکه مولوی گفته:
صوفیی بدرید جبه از حرج
وز دریدن پیشش آمد صد فرج
کرد نام آن دریده فرجی
این لقب شد فاش زان مرد نجی.
و اثیر اومانی گفته به معنی دریده:
چو غنچه ها شکمش را کند لباچه قضا.
(آنندراج).
و به معنی جبه و خرقه نیز استعمال میشود. جامۀ پیش باز: مختار در وقت بانگ کرد که دواچه و لباچه بیارید که سرما می یابم و یمکن که تبم آمد و سر بنهاد و خود را بپوشانید و چنان نمود که رنجورم. (ترجمه طبری بلعمی).
زید از تو لباچه ای نمی یابد
تا پیرهنی ز عمرو نستانی.
ناصرخسرو.
چون شیخ از نشابور به میهنه آمد لباچۀ صوف سبز از آن خویش به شیخ بونصر داد. (اسرارالتوحید ص 109).
یکی از آتش جور سپهر بازم خر
که از تجاسر آن همچو دیگ میجوشم
عجب مدار که امروز مر مرا دیده ست
در آن لباچه که تشریف داده ای دوشم
ز بهر خسرو سیارگان همی خواهد
که عشوه ای بخرم وان لباچه بفروشم.
انوری.
کرد آفتاب و صبح کلاه و لباچه ام
این زرکش مغرق و آن زرنگار کرد.
خاقانی.
و گررسولان و پیکان بیگانه بر خوان حاضر بودی قبا و موزه و رانین پوشید و اگر نه لباچهاء ملمع. (تاریخ طبرستان).
صبح است رومی کله سبز بر سرش
شب هندوی لباچۀ گلریز در برش.
بدر جاجرمی
حلقه ای از ریسمان که بر لب اسب و خر بدفعل نهند و پیچند. لباشه. لبیشه. لویشه. لبیشن. لواشه. لباشن. رجوع به هر یک از این مدخلها شود:
لبش از هجو در لباچه کشم
تا بخندند از او اولواالالباب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ)
درخت امطی. (منتهی الارب). شجرالامطی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ ءَ)
شیر ماده. لباه. لبؤه. لبوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
رجوع به اباثت شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
با کسی راز خویش بگفتن. (المصادر زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). با کسی راز خویش آشکار کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ ءَ)
مصدر دیگر خبث است. (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از منتهی الارب). رجوع به خبث و خباثت شود
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ)
دختر عبدالرحمن بن جعفر، زوجه علی بن ابیطالب. این زن را علی علیه السلام طلاق داد و علی بن عبدالله بن عباس به زنی کرد. (عقدالفرید ج 5 ص 382)
دختر عبدالله بن جعفر بن ابیطالب. وی نخست زوجه عبدالملک بود بعد مطلقه شد و علی بن عبدالله بن عباس وی را تزویج کرد. (حبیب السیر ج 1 ص 262)
دختر رشید خلیفه. مادر وی شجی نام داشت. (عقدالفرید ج 5 ص 396)
نام دختر موسی بن جعفر (ع). (حبیب السیر ج 1 ص 225)
دختر علی بن ابیطالب (ع) و مادر وی کنیزک است
صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: مادر ابوعبدالملک مروان بن محمد بن مروان بن الحکم بود. ام ّ ولد (کنیز) کردیه نام و لبابه گویند. (مجمل التواریخ ص 321)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خباثه
تصویر خباثه
هرنوت پلیدی پلید گرایی زشتخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
مباثت در فارسی راز فاشی (فاش پارسی است) راز گویی، فرمخوار خواهی (فرم غم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواثه
تصویر لواثه
گروه، آرده که زیر خاز فشانند تا نچسبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبابه
تصویر لبابه
خردمند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بالاپوش: زید از تو لباچه ای نمییابد تا پیرهنی ز عمر و نستانی. (ناصر خسرو. 415) توضیح لپاجه مطابق نقل ز مخشری در مقدمه الادب و میدانی درالسامی فی الاسامی و مولف صراحاللغه مرادف است با صدره عربی و شاماکچه و در لک فارسی که نیم تنه و سینه بند باشد و درآن جامه ایست کوتاه قد آستین کوتاه و پیش و از (برهان قاطع: درلک) و همین معنی استفاده میشود از گفته صاحب تاج العروس در تعریف صدره: والصدره بالظم الصدراو) صدره الانسان (مااشرف مناعلاه) ای اعلی صدره و علیه اقتصر - الزهری. قال (و) منه الصدره التی تلبس و هو (ثوب م) ای معروف. و بنابراینتفسیر لباچه به بالا پوش و فرجی (جبه پیش باز) چنانکه در فرهنگ جهانگیری و برهان قاطع و انجمن آرای ناصری می بینیم خالی از اشکال نیست و شعر انوری: عجب مدار که امروز مر مرا دیده است دران لباچه که تشریف داده ای دوشم. ز بهر خسرو سیارگان همی خواهد که عشوه ای بخرم وان لباچه فروشم. و گفته بدر جاجرمی: صبح است رومیی کله زرد بر سرش شب هندوی لباچه گلریز در برش. که جهانگیری نقل کرده شاهد صحت ووجود استعمال کلمه است ولی معلوم نمیکند که لباچه چگونه جامه ای بوده است. این کلمه در متن حاضربا باء فارسی و جیم عربی ملاحظه میشود وبا باء عربی وچ هم ضبط شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لباده
تصویر لباده
قسمی جامه مردانه دراز که روی دیگر جامه ها پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ریسمانی که بر چوبی نصب کنند و لب بالای اسب و خر چموش را در آن ریسمان نهند و تاب دهند تا عاجز شود و حرکات ناپسند نکند. حلقه ریسمانی که بر چوبی نصب کنند و لب بالای اسب و خر چموش را در آن ریسمان نهند و تاب دهند تا عاجز شود و حرکات ناپسند نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لباقه
تصویر لباقه
لباقت درفارسی: زیرک شدن، چربزبانی، شادابی خوشگلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لباکه
تصویر لباکه
گروه، رمه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته لبانه دیو سپید سینه پچ سینه بیخ از گیاهان آرزو نیاز درختچه ایست از تیره فرفیون که مخصوص نواحی کم ارتفاع و پست جنگل میباشد. این گیاه در سراسر نواحی معتدل و گرم کره زمین میروید. عصاره انساج این گیاه در پزشکی بعنوان مدر تجویز میشود و همچنین برای پانسمان جراحتها و زخمها بکار میرود دیو سفید سینه بیخ سینه پچ لاغیه لاعیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبایه
تصویر لبایه
درخت سپندار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لباچه
تصویر لباچه
((لَ چِ))
نوعی بالاپوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لباده
تصویر لباده
((لَ بّ دِ))
بارانی، بالاپوش بلند. (لباده در اصل به معنی بارانی نمدین است نظیر پوشش مخصوص شبانان و ساربانان که «نمدی» می گویند)
فرهنگ فارسی معین