چوبی که بر گردن گاو قلبه و گاو گردون گذارند. لباد. (برهان). چوبی که بر گردن گاو نهندتا ارابه و گردونه را بکشد. (آنندراج) : آتش خشم تو چون زبانه برآرد شیر فلک برنهد به گاو لباده. کمال اسماعیل. - لباده بر خر نهادن، رخت بر خر نهادن. رفتن. گریختن. - لباده بر گاو بستن، کنایه از رحلت کردن. راهی شدن. رفتن: لبادت را چنان بر گاو بندد که چشمی گرید و چشمیت خندد. نظامی