جدول جو
جدول جو

معنی لبء - جستجوی لغت در جدول جو

لبء
(لَبْءْ)
نام قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لبء
فله (آغوز) دوشیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، خورانیدن قوم را فله. (منتهی الارب). کسی را فله دادن. (تاج المصادر) ، جوشانیدن فله را، نخستین آب دادن کشت را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لبو
تصویر لبو
چغندر پخته، لبلبو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبس
تصویر لبس
جامه، پوشیدنی، پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبه
تصویر لبه
لب مانند، کناره و لب چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبن
تصویر لبن
شیر حیوان ماده، شیر زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبد
تصویر لبد
پشم و موی پر پشت و درهم رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبق
تصویر لبق
چرب زبان، زیرک، ماهر، نرم خویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبد
تصویر لبد
پشم و موی برهم نشسته و به هم چسبیده مانند یال شیر، نمد، نمدزین اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبق
تصویر لبق
زیرکی، نرم خویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبث
تصویر لبث
درنگ، توقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبغ
تصویر لبغ
رایگان
فرهنگ لغت هوشیار
آغوز نخستین شیر مادینه دام پس از زایش زهک هم آوای زرد شیر غلیظی که از حیوان نوزاییده در دو سه روز اول بدست آورند فله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبو
تصویر لبو
چغندر پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبن
تصویر لبن
شیر، شیر حیوان ماده یا زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبط
تصویر لبط
پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبه
تصویر لبه
طرف برنده کارد و امثال آن، دم، لب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبی
تصویر لبی
پر خوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبت
تصویر لبت
پیچیدن دست کسی را، زدن بر سینه و تهیگاه
فرهنگ لغت هوشیار
سر سینه، گلوگاه، سینه بند ستور پیش بند پالان، بر بند دوالی را گویند که یک سرش به سینه و سر دیگرش به تنگ سر سینه، دوال زیر شکم اسب که یک سرش بسینه بسته باشد و سر دیگرش به تنگ بربند
فرهنگ لغت هوشیار
نرم خوی، زیرک، چربزبان، زیرکانه زیرک ماهر حاذق، چرب زبان چرب سخن، ماهرانه زیرکانه: زخم کرد این گرگ و از عذر لبق آمده کانا ذهبنا نستبق. (مثنوی. نیک. 323: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبث
تصویر لبث
درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبخ
تصویر لبخ
ابریشم هندی
فرهنگ لغت هوشیار
پشم پشم گوسفند پشم شتر نمت نمد، خوی گیر زین، پشم نشسته پشم پشم به هم چسبیده پشم گوسفند و شتر: وین عمارت کردن گور و لحد نی بسنگ است و بچوب ونی لبد. (مثنوی نیک. 130: 3) نمد نمط: مور اسود بر سر لبد سیاه مور پنهان دانه پیدا پیش راه (مثنوی لغ)، نمدزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبس
تصویر لبس
پوشیدنی، پوشاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبه
تصویر لبه
((لَ بِ))
کنار، حاشیه، طرف برنده کارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبن
تصویر لبن
((لَ بَ))
شیر، شیر انسان یا حیوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبق
تصویر لبق
((لَ بِ))
زیرک، ماهر، چرب زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبس
تصویر لبس
((لِ))
جامه، لباس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبس
تصویر لبس
((لَ))
پوشانیدن امر بر کسی، مشتبه ساختن، شبهه اشکال، مکر، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبد
تصویر لبد
((لَ بَ))
پشم گوسفند و شتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبد
تصویر لبد
((لِ))
نمد، نمط، نمد زین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبث
تصویر لبث
((لَ))
درنگ کردن، مکث کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبب
تصویر لبب
((لَ بَ))
سرسینه، دوال زیر شکم اسب که یک سرش به سینه بسته باشد و سر دیگرش به تنگ، بربند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبو
تصویر لبو
((لَ))
چغندر پخته
فرهنگ فارسی معین