لائیدن. نالیدن. (برهان). عوعو کردن سگ: حقوق خدمت و آنچ از نظایر اینست که شرح قاعده آن زبان بفرساید شروع می نکنم اندر آن که تا لطفت نگویدم که فلانی دراز می لاید. کمال اسماعیل. پنجه در صید برده ضیغم را چه تفاوت کند که سگ لاید. سعدی. ، هرزه گوئی کردن. هرزه چانگی کردن: ملامتم مکنید ار دراز میلایم بود که کشف شود حال بنده پیش شما. مولوی. - امثال: سگ لاید و کاروان گذرد. سگ لاینده گیرنده نباشد. رجوع به لائیدن شود
لائیدن. نالیدن. (برهان). عوعو کردن سگ: حقوق خدمت و آنچ از نظایر اینست که شرح قاعده آن زبان بفرساید شروع می نکنم اندر آن که تا لطفت نگویدم که فلانی دراز می لاید. کمال اسماعیل. پنجه در صید برده ضیغم را چه تفاوت کند که سگ لاید. سعدی. ، هرزه گوئی کردن. هرزه چانگی کردن: ملامتم مکنید ار دراز میلایم بود که کشف شود حال بنده پیش شما. مولوی. - امثال: سگ لاید و کاروان گذرد. سگ لاینده گیرنده نباشد. رجوع به لائیدن شود
نالیدن، هرزه گویی کردن: ملامتم مکنید ار دراز می لایم بود که کشف شود حال بنده پیش شما. (مولوی لغ)، عوعو کردن (سگ) : سگ لاید و کاروان گذرد. (مثل)، نالیدن
نالیدن، هرزه گویی کردن: ملامتم مکنید ار دراز می لایم بود که کشف شود حال بنده پیش شما. (مولوی لغ)، عوعو کردن (سگ) : سگ لاید و کاروان گذرد. (مثل)، نالیدن
نگهبانی کردن، چشم به کسی یا چیزی دوختن و مراقب آن بودن، زیر نظر قرار دادن، همیشه و جاوید بودن، پایدار ماندن، درنگ کردن، ایستادن، برای مثال چو خواهی که ز ایدر شوی باز جای / زمانی نگویم بر من بپای (فردوسی - ۶/۵۸۴)
نگهبانی کردن، چشم به کسی یا چیزی دوختن و مراقب آن بودن، زیر نظر قرار دادن، همیشه و جاوید بودن، پایدار ماندن، درنگ کردن، ایستادن، برای مِثال چو خواهی که ز ایدر شوی باز جای / زمانی نگویم بر من بپای (فردوسی - ۶/۵۸۴)
کوبیدن و نرم کردن، سودن، برای مثال فضل و هنر ضایع است تا ننمایند / عود بر آتش نهند و مشک بسایند (سعدی - ۱۲۰)، به هم مالیدن دو چیز، چیزی را ساو دادن و چرک یا زنگ آن را زدودن، سوهان زدن
کوبیدن و نرم کردن، سودن، برای مِثال فضل و هنر ضایع است تا ننمایند / عود بر آتش نهند و مشک بسایند (سعدی - ۱۲۰)، به هم مالیدن دو چیز، چیزی را ساو دادن و چرک یا زنگ آن را زدودن، سوهان زدن
آلودن، چیزی را از حالت پاکی خارج کردن، آلوده کردن، کثیف کردن، چیزی را با چیزی مخلوط کردن، آغشته کردن، تر کردن، خیس کردن، از حالت پاک خارج شدن، کثیف شدن، آلوده شدن
آلودن، چیزی را از حالت پاکی خارج کردن، آلوده کردن، کثیف کردن، چیزی را با چیزی مخلوط کردن، آغشته کردن، تر کردن، خیس کردن، از حالت پاک خارج شدن، کثیف شدن، آلوده شدن
پالانیدن. (ناظم الاطباء) ، افزودن. رجوع به پالاییدن شود. - بربالاییدن، تحریک کردن. برانگیختن. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف بربالانیدن است. رجوع به بالانیدن و رجوع به اشباب شود
پالانیدن. (ناظم الاطباء) ، افزودن. رجوع به پالاییدن شود. - بربالاییدن، تحریک کردن. برانگیختن. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف بربالانیدن است. رجوع به بالانیدن و رجوع به اشباب شود
نگاهبانی کردن حراست کردن در نظر داشتن مواظب بودن، توقف کردن بودن ایستادن ماندن درنگ کردن، ثبات و دوام داشتن مدام بودن جاوید بودن قایم بودن، منتظر بودن چشم داشتن، پایداری کردن پا فشردن، بقا زیستن ماندن، قسمت کردن بخشیدن، مهم شمردن وزن نهادن، رصد کردن و مراقبت کردن: (پاییدن وقت) و (پاییدن ستاره) و (بپای تا بدایره اندر آید) (التفهیم 64) و (بپای ارتفاع آفتاب را) (التفهیم 313) -10 ملتفت و متوجه بودن
نگاهبانی کردن حراست کردن در نظر داشتن مواظب بودن، توقف کردن بودن ایستادن ماندن درنگ کردن، ثبات و دوام داشتن مدام بودن جاوید بودن قایم بودن، منتظر بودن چشم داشتن، پایداری کردن پا فشردن، بقا زیستن ماندن، قسمت کردن بخشیدن، مهم شمردن وزن نهادن، رصد کردن و مراقبت کردن: (پاییدن وقت) و (پاییدن ستاره) و (بپای تا بدایره اندر آید) (التفهیم 64) و (بپای ارتفاع آفتاب را) (التفهیم 313) -10 ملتفت و متوجه بودن