گلی که ته ظرف یا جوی یا حوض آب می نشیند، گل، درد شراب پسوند متصل به واژه به معنای لاینده، برای مثال چند باشی چون تبیره «هرزه لای» / همچو نی در پرده رو آهسته لای (تاج بها - لغتنامه - لای)
گلی که ته ظرف یا جوی یا حوض آب می نشیند، گِل، دُرد شراب پسوند متصل به واژه به معنای لایَنده، برای مثال چند باشی چون تبیره «هرزه لای» / همچو نی در پرده رو آهسته لای (تاج بها - لغتنامه - لای)
امر از لاییدن، گفتن، گفتار و کلام، (غیاث)، گفتن همچو هرزه لای یعنی هرزه گوی و می لاید یعنی میگوید و به معنی هرزه گوینده نیز گویند و امر به این معنی نیز هست یعنی هرزه بگوی، (برهان)، - هرزه لای، یاوه گوی، بیهوده گو، که سخنان بی معنی و بی پایه گوید: جائی که از سخاوت طبعت سخن رود هم بحر سفله باشد و هم ابر هرزه لای، نجیب الدین جرفادقانی، ز درد روبه عشقت چو شیر می نالم اگر چه همچو سگم هرزه لای میداند، سعدی، رجوع به هرزه لا شود، ، امر از ناله کردن، (برهان) : چند باشی چون تبیره هرزه لای همچو نی در پرده رو آهسته لای، تاج بها
امر از لاییدن، گفتن، گفتار و کلام، (غیاث)، گفتن همچو هرزه لای یعنی هرزه گوی و می لاید یعنی میگوید و به معنی هرزه گوینده نیز گویند و امر به این معنی نیز هست یعنی هرزه بگوی، (برهان)، - هرزه لای، یاوه گوی، بیهوده گو، که سخنان بی معنی و بی پایه گوید: جائی که از سخاوت طبعت سخن رود هم بحر سفله باشد و هم ابر هرزه لای، نجیب الدین جرفادقانی، ز درد روبه عشقت چو شیر می نالم اگر چه همچو سگم هرزه لای میداند، سعدی، رجوع به هرزه لا شود، ، امر از ناله کردن، (برهان) : چند باشی چون تبیره هرزه لای همچو نی در پرده رو آهسته لای، تاج بها
گل نرم که از آب گل آلود برجایی نشیند، گل نرم که در آب گل آلود ته نشین شود یا به دیوار و اطراف بندد، گل بسیار نرم که پس از گذشتن سیل و مانند آن برجای ماند، دردی آب که در ته ظرفی یا چیزی نشیند، (اوبهی)، گلی که در آب باشد، لا، رجوع به لا شود، حماء، آژند، (مجمعالفرس)، لوش، ضرغاطه، (منتهی الارب)، ثاط، طثره، (منتهی الارب)، جیاءه، (منتهی الارب)، لجن سپید، طمله، (منتهی الارب)، طآه، (منتهی الارب)، زه، زه، لای هر چیز باشد، (لغت محلی شوشتر ذیل کلمه راق راق) : دادخواهی ور بخواهند از تو داد پس به لای اندر بمالی پوستین، ناصرخسرو، یاد داری که گرو کردی ... را به قمار تا گرو گیرترا لای برآورد از بیر (ممالۀ بئر)، سوزنی، ماهی او در شمرم غوطه خورد لای برآورد ز قعر شمر، سوزنی، موج تباشیر زد بر لب نیلی افق گوهر مه زیر لای همچو صدف شد نهان، سیف اسفرنگی (از جهانگیری)، دست تو بمکرمت سحابی است بر لای نشانده قیروان را، سیف اسفرنک، این سیل پر از گل و لای است، قهوه جوش و قوری و سماور را لای گرفته است، مأمخلب، آب لای ناک، عجل، لای سیاه بدبو، لجن، خلب، لای سیاه، خلیط، گل و لای آمیخته به کاه یا به اسپست، طرین، لای تنک، تقن، گل و لای چاه، طفال، طفال، لای خشک، دکله، لای تنک، تسمیل، سمل، پاک کردن حوض از گل و لای، غریل، غرین، غرین، لای سیل آورد تر باشد یا خشک، طمله، طمله، طمله، لای تک حوض، (منتهی الارب)، دردی شراب و امثال آن، (برهان)، لرد، لرت، گل بسیار نرم که در بن قرابۀ سرکه و امثال آن گرد شود: بالش از خم کن و بستر بکن از لای شراب بگذر از ننگ، مبرا بشو از نام و بخسب، خاقانی، نریخت لای می و محتسب ز دیر گذشت رسیده بودبلائی ولی بخیر گذشت، آصفی، ، سیل: امروز باید ار کرمی میکند سحاب فردا که تشنه مرده بود لای گو مخیز، سعدی، کیخسرو از او پرسید که تو کجا فرود آمده ای، میلاد بفهلوی گفت به لایی فرود آمده ام یعنی برودخانه و جای سیل فرود آمده ام، (ص 84 تاریخ قم)، لا، تو، توی، تاه، تای جامه، تای کاغذ و جامه و ریسمان را گویند همچو یک لای کاغذ و یک لای جامه و یک لای ریسمان و به عربی طاق گویند، (برهان)، هر چنه از دیوار که رده نیز گویند، قوه، نوعی از بافتۀ ابریشمی که از چین آورند و در ملک گجرات نیز شود و آن الوان باشد و ساده نیز سازند، (جهانگیری) : اکسون زرنگار فلک را چو آستر برابرۀ معنبر این لای ساده بین، سیف اسفرنگ، پیراهنی که داشت زمانه زلای شب آن را به چنگ حادثه گرگ سحر درید، سیف اسفرنگ، ، خلال، میان: از لای در نگاه کرد، کاغذی از لای کتاب بیرون آورد، درۀکوه که فاصله میان دو کوه باشد، (برهان)
گل نرم که از آب گل آلود برجایی نشیند، گل نرم که در آب گل آلود ته نشین شود یا به دیوار و اطراف بندد، گل بسیار نرم که پس از گذشتن سیل و مانند آن برجای ماند، دردی آب که در ته ظرفی یا چیزی نشیند، (اوبهی)، گلی که در آب باشد، لا، رجوع به لا شود، حماء، آژند، (مجمعالفرس)، لوش، ضرغاطه، (منتهی الارب)، ثاط، طثره، (منتهی الارب)، جیاءه، (منتهی الارب)، لجن سپید، طمله، (منتهی الارب)، طآه، (منتهی الارب)، زه، زه، لای هر چیز باشد، (لغت محلی شوشتر ذیل کلمه راق راق) : دادخواهی ور بخواهند از تو داد پس به لای اندر بمالی پوستین، ناصرخسرو، یاد داری که گرو کردی ... را به قمار تا گرو گیرترا لای برآورد از بیر (ممالۀ بئر)، سوزنی، ماهی او در شمرم غوطه خورد لای برآورد ز قعر شمر، سوزنی، موج تباشیر زد بر لب نیلی افق گوهر مه زیر لای همچو صدف شد نهان، سیف اسفرنگی (از جهانگیری)، دست تو بمکرمت سحابی است بر لای نشانده قیروان را، سیف اسفرنک، این سیل پر از گل و لای است، قهوه جوش و قوری و سماور را لای گرفته است، مأمخلب، آب لای ناک، عَجَل، لای سیاه بدبو، لجن، خلب، لای سیاه، خلیط، گل و لای آمیخته به کاه یا به اسپست، طرین، لای تنک، تقن، گل و لای چاه، طُفال، طَفال، لای خشک، دکله، لای تنک، تسمیل، سمل، پاک کردن حوض از گل و لای، غریل، غِرین، غرین، لای سیل آورد تر باشد یا خشک، طُمله، طَمله، طُمله، لای تک حوض، (منتهی الارب)، دردی شراب و امثال آن، (برهان)، لرد، لِرت، گل بسیار نرم که در بن قرابۀ سرکه و امثال آن گرد شود: بالش از خم کن و بستر بکن از لای شراب بگذر از ننگ، مبرا بشو از نام و بخسب، خاقانی، نریخت لای می و محتسب ز دیر گذشت رسیده بودبلائی ولی بخیر گذشت، آصفی، ، سیل: امروز باید ار کرمی میکند سحاب فردا که تشنه مرده بود لای گو مخیز، سعدی، کیخسرو از او پرسید که تو کجا فرود آمده ای، میلاد بفهلوی گفت به لایی فرود آمده ام یعنی برودخانه و جای سیل فرود آمده ام، (ص 84 تاریخ قم)، لا، تو، توی، تاه، تای جامه، تای کاغذ و جامه و ریسمان را گویند همچو یک لای کاغذ و یک لای ِ جامه و یک لای ریسمان و به عربی طاق گویند، (برهان)، هر چنه از دیوار که رده نیز گویند، قوه، نوعی از بافتۀ ابریشمی که از چین آورند و در ملک گجرات نیز شود و آن الوان باشد و ساده نیز سازند، (جهانگیری) : اکسون زرنگار فلک را چو آستر برابرۀ معنبر این لای ساده بین، سیف اسفرنگ، پیراهنی که داشت زمانه زلای ِ شب آن را به چنگ حادثه گرگ سحر درید، سیف اسفرنگ، ، خِلال، میان: از لای در نگاه کرد، کاغذی از لای کتاب بیرون آورد، درۀکوه که فاصله میان دو کوه باشد، (برهان)
اندیشه، فکر، عقل، عقیده، تدبیر، عزم لقب و عنوان برای پادشاهان و فرمانروایان هند، راج، راجه، برای مثال همی نگون شود از باس و از مهابت شاه / به ترک خانۀ خان و به هند رایت رای (عنصری - ۲۹۱)، پادشاه، حاکم
اندیشه، فکر، عقل، عقیده، تدبیر، عزم لقب و عنوان برای پادشاهان و فرمانروایان هند، راج، راجه، برای مِثال همی نگون شود از باس و از مهابت شاه / به ترک خانۀ خان و به هند رایت رای (عنصری - ۲۹۱)، پادشاه، حاکم
گفتار بیهوده و گزاف، دعوی زیاده از حد، خودستایی لاف زدن: خودستایی کردن، دعوی زیاده از حد کردن، برای مثال دوست مشمار آنکه در نعمت زند / لاف یاری و برادرخواندگی (سعدی - ۷۱)
گفتار بیهوده و گزاف، دعوی زیاده از حد، خودستایی لاف زدن: خودستایی کردن، دعوی زیاده از حد کردن، برای مِثال دوست مشمار آنکه در نعمت زند / لافِ یاری و برادرخواندگی (سعدی - ۷۱)
مادۀ هر حیوان، سگ ماده نوازش عاشقانه نوعی ابریشم پست، ابریشم نخاله، کژ، لاه، برای مثال از چه خیزد در سخن حشو؟ از خطابینیّ طبع / وازچه خیزد پرزه بر دیبا؟ ز ناجنسیّ لاس (انوری - ۲۶۳) لاس زدن: از پی ماده رفتن حیوان نر، دست به گونۀ زن یا دختری کشیدن، لاسیدن
مادۀ هر حیوان، سگ ماده نوازش عاشقانه نوعی ابریشم پست، ابریشم نخاله، کژ، لاه، برای مِثال از چه خیزد در سخن حشو؟ از خطابینیّ طبع / وازچه خیزد پرزه بر دیبا؟ ز ناجنسیّ لاس (انوری - ۲۶۳) لاس زدن: از پی ماده رفتن حیوان نر، دست به گونۀ زن یا دختری کشیدن، لاسیدن
جسد حیوان مرده، مردار، لاشه، لاش، لش، برای مثال بر این زمین که تو بینی ملوک طبعانند / که ملک روی زمین پیششان نیرزد لاش (سعدی۲ - ۴۶۳)، پست، زبون، لاغر، هیچ و پوچ تاراج، غارت، چپاول مقدار کم لاش کردن: غارت کردن چیزی، به خصوص چیزهای خوردنی، از قبیل میوۀ درخت و خوراک های روی سفره، لاشیدن، برای مثال ای پسر گر دل و دین را سفها لاش کنند / تو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش (ناصرخسرو - ۲۷۶)
جسد حیوان مرده، مردار، لاشه، لاش، لش، برای مِثال بر این زمین که تو بینی ملوک طبعانند / که ملک روی زمین پیششان نیرزد لاش (سعدی۲ - ۴۶۳)، پست، زبون، لاغر، هیچ و پوچ تاراج، غارت، چپاول مقدار کم لاش کردن: غارت کردن چیزی، به خصوص چیزهای خوردنی، از قبیل میوۀ درخت و خوراک های روی سفره، لاشیدن، برای مِثال ای پسر گر دل و دین را سفها لاش کنند / تو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش (ناصرخسرو - ۲۷۶)
دیوار، هر طبقه از دیوار گلی، چینۀ دیوار پی، بیخ، بنیاد، برای مثال به پای پست کند برکشیده گردن شیر / به دست رخنه کند لاد آهنین دیوار (عنصری - ۱۴۵) خاک پارچۀ نرم و لطیف، دیبا، حریر، برای مثال باد همچون لاد پیش تیغ تو پولاد نرم / پیش تیغ دشمنانت سخت چون پولاد، لاد (قطران - ۴۳۹) مخفّف واژۀ لادن
دیوار، هر طبقه از دیوار گِلی، چینۀ دیوار پی، بیخ، بنیاد، برای مِثال به پای پست کند برکشیده گردن شیر / به دست رخنه کند لاد آهنین دیوار (عنصری - ۱۴۵) خاک پارچۀ نرم و لطیف، دیبا، حریر، برای مِثال باد همچون لاد پیش تیغ تو پولاد نرم / پیش تیغ دشمنانت سخت چون پولاد، لاد (قطران - ۴۳۹) مخفّفِ واژۀ لادن
عقیده، نظر، اندیشه، عقیدۀ کسی یا کسانی دربارۀ چیزی یا کسی، در علوم سیاسی برگه ای که نشان دهندۀ نظر فرد در مورد یک امر سیاسی، به ویژه انتخابات است مثلاً رأیش را در صندوق انداخت، حکم دادگاه، قضاوت، اظهارنظر رأی ثاقب: رأی نافذ، رأی روشن
عقیده، نظر، اندیشه، عقیدۀ کسی یا کسانی دربارۀ چیزی یا کسی، در علوم سیاسی برگه ای که نشان دهندۀ نظر فرد در مورد یک امر سیاسی، به ویژه انتخابات است مثلاً رأیش را در صندوق انداخت، حکم دادگاه، قضاوت، اظهارنظر رأی ثاقب: رأی نافذ، رأی روشن
در کلمات مرکبه مخفف آلاینده: نیست بر من روزه در بیماری دل زآن مرا روزه باطل میکند اشک دهان آلای من، خاقانی، لبش گاهی بخواهش لقمه آلای ولی در زیر لب لخت جگرخای، طالب آملی
در کلمات مرکبه مخفف آلاینده: نیست بر من روزه در بیماری دل زآن مرا روزه باطل میکند اشک دهان آلای من، خاقانی، لبش گاهی بخواهش لقمه آلای ولی در زیر لب لخت جگرخای، طالب آملی
فکر، اندیشه، تدبیر، طرح، نقشه اندیشه و تدبیر، پنداشتن، تدبیر خردمندانه، دیدن، دانستن، پارسی تازی گشته رای (خرد عقل) بوشا اندیشه فکر، عقیده اعتقاد، شور مشورت، قصد عزم، جولان خاطر است در مقدماتی که امید میرود که منتج به نتیجه گردد، نظر حاکم درباره مدعی و مدعی علیه حکم، نظر قاضی در تفسیر قانون. یا اصحاب قیاس اصحاب قیاس پیروان ابو حنیفه جمع آرا
فکر، اندیشه، تدبیر، طرح، نقشه اندیشه و تدبیر، پنداشتن، تدبیر خردمندانه، دیدن، دانستن، پارسی تازی گشته رای (خرد عقل) بوشا اندیشه فکر، عقیده اعتقاد، شور مشورت، قصد عزم، جولان خاطر است در مقدماتی که امید میرود که منتج به نتیجه گردد، نظر حاکم درباره مدعی و مدعی علیه حکم، نظر قاضی در تفسیر قانون. یا اصحاب قیاس اصحاب قیاس پیروان ابو حنیفه جمع آرا