- لاندن
- افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، گلاندن
برای مثال با دفتر اشعار برخواجه شدم دی / من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۳)
معنی لاندن - جستجوی لغت در جدول جو
- لاندن
- حرکت دادن جنبانیدن تکان دادن: بهر آن کس که یک دو بیت بخواند ژاژ خایید و دم و ریش بلاند. (سنائی لغ) جنباندن، حرکت دادن، افشاندن
- لاندن ((دَ))
- جنباندن، تکان دادن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فشار دادن منضغط کردن عصاره گرفتن
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر. فرو کردن
فروکردن چیزی باریک و نوک تیز مانند سوزن و خار در بدن یا چیز دیگر
افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، لاندن
تکاندن و افشاندن دامن جامه و قالی و برگ گل و غیره
فشردن، فشار دادن چیزی، فشردن یک چیز آبدار چنان که آب آن بریزد
اقامت
دور کردن، طرد کردن
جنبانده، حرکت داده، تکان داده
لاندن، افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، گلاندن
توقف کردن در جایی، اقامت کردن، باقی بودن بر حالتی
کنایه از زنده ماندن، برای مثال از آن بیش دشمن نبیند کسی / و گر چند ماند به گیتی بسی (فردوسی - ۷/۵۹۵)
کنایه از متحیر و متعجب بودن
بر جا گذاشتن، باقی گذاشتن، برای مثال به گیتی نماند به جز نام نیک / هر آن کس که خواهد سرانجام نیک (فردوسی۲ - ۱۹۷۰) ، از امروز کاری به فردا ممان / که داند که فردا چه گردد زمان (فردوسی - ۷/۸۹)
کنایه از زنده نگه داشتن، برای مثال گرفتندشان در میان پیش وپس / از ایشان نماندند بسیار کس (اسدی - ۲۶۲) ، نه شنگل بمانم نه خاقان چین / نه گردان و مردان توران زمین (فردوسی۲ - ۹۹۹) کنایه از خسته شدن
به ارث رسیدن
صبر کردن، برای مثال بمان تا کسی دیگر آید به رزم / تو با من بساز و بیارای بزم (فردوسی - ۲/۱۸۰)
مانستن مانند بودن
کنایه از زنده ماندن،
کنایه از متحیر و متعجب بودن
بر جا گذاشتن، باقی گذاشتن،
کنایه از زنده نگه داشتن،
به ارث رسیدن
صبر کردن،
مانستن مانند بودن
شانه کردن، شانه زدن موی، شاندن، شانیدن، برای مثال جهان به آب وفا روی عهد می شوید / فلک به دست ظفر جعد ملک می شاند (انوری - ۱۴۴)
کسی را به نشستن وا داشتن، وادار به نشستن کردن، جا دادن، خاموش کردن آتش، نشاندن
کسی را به نشستن وا داشتن، وادار به نشستن کردن، جا دادن، خاموش کردن آتش، نشاندن
راه بردن و به رفتن واداشتن چهارپایان یا سپاه یا لشکر و مانند آن ها، به حرکت درآوردن وسیلۀ نقلیه
بیرون کردن، طرد کردن، از پیش خود دور کردن
کنایه از اجرا کردن، کنایه از جاری ساختن، روان کردن
کنایه از گفتن، بیان کردن
کنایه از انجام دادن، کردن
کنایه از به همراه بردن
کنایه از گذراندن، سپری کردن
کنایه از قرار دادن تیر در کمان
بیرون کردن، طرد کردن، از پیش خود دور کردن
کنایه از اجرا کردن، کنایه از جاری ساختن، روان کردن
کنایه از گفتن، بیان کردن
کنایه از انجام دادن، کردن
کنایه از به همراه بردن
کنایه از گذراندن، سپری کردن
کنایه از قرار دادن تیر در کمان
جنبانیدن حرکت دادن
(حرکت داده جنبانیده
لاتینی ل وات یازدهم در واتگروه یونانی
نادرست نویسی لغاندن لغ کردن پارسی است لق کردن شل و نااستوار و جنبان ساختن
لق کردن شل و نااستوار و جنبان ساختن
له کردن
توقف کردن، درنگ کردن
((دَ))
فرهنگ فارسی معین
اقامت کردن، عقب افتادن، درمانده و ناتوان شدن، شبیه بودن، مانند بودن، تعجب کردن، شکیبیدن، صبر کردن، سپردن، واگذاردن، باقی گذاشتن، به جا گذاشتن
Abide, Remain, Stay
permanecer, ficar
собирать в стадо
zusammentreiben