جدول جو
جدول جو

معنی راندن

راندن((دَ))
بیرون کردن، راه انداختن چهارپا، طرد کردن
تصویری از راندن
تصویر راندن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با راندن

راندن

راندن
راه بردن و به رفتن واداشتن چهارپایان یا سپاه یا لشکر و مانند آن ها، به حرکت درآوردن وسیلۀ نقلیه
بیرون کردن، طرد کردن، از پیش خود دور کردن
کنایه از اجرا کردن، کنایه از جاری ساختن، روان کردن
کنایه از گفتن، بیان کردن
کنایه از انجام دادن، کردن
کنایه از به همراه بردن
کنایه از گذراندن، سپری کردن
کنایه از قرار دادن تیر در کمان
راندن
فرهنگ فارسی عمید