- لامه
- دستمالی که روی دستار یا کلاه می بندند، لامک،
برای مثال پیچیده یکی لامک میرانه به سر بر / بربسته یکی کزلک ترکی به کمر بر (سوزنی - ۳۳)
معنی لامه - جستجوی لغت در جدول جو
- لامه
- لاتینی تازی گشته شتر بی کوهان مونث لام چشم، چشم زخم، ترس
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سرزنش کردن، در خور سرزنش بودن
درستی تندرستی، بهبودی، بی آکی، رهایی، رستگاری
گروه جور
ستم کردن، دادخواهی کردن مظلمه، آن چه بزور ستده باشند، ستم ظلم. داد خواهی، ستم، به ستم داده به زور داده
بسیار دانا، تبار شناس ماریک در فرانسه پیوندی دارند با این واژه پهلوی نشان، فرسنگسار نشانه راه، درفش نیک دانا بسیار دانشمند. بسیار دانا و فهمیده
مونث غلام کنیزک
تراشیده تراشه، چیده ناخن
دادخواهی، از کسی نزد حاکم یا قاضی شکایت بردن و درخواست دفع ظلم کردن، تظلم
بسیار دانا، دانشمند
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
گونه سرخ و گلگون، گلی که رنگهای گوناگون دارد و معروفترین آن لاله سرخ و صحرائی است، گلی به شکل جام و سرخ رنگ
بساوایی
التماس
لباس
فرانسوی کنف سیام فریز سیامی پنجه مرغ از گیاهان
آواز سخت، نیاز، سخت شتابزده
عهد و پیمان و سوگند
پارچه بافته نادوخته، پوشاک، بافته، قماش
ابریشم خام، ابریشم نتابیده، چربی روی شیر، نی یا قلم برای نوشتن
قوه ای است در دماغ که از راه بینی بو را ادراک میکند، بینی، شم ادراک بویها روسری زنان، چارقد
درخشان، درخشنده، تابان
لامع، درخشان، درخشنده، تابان
قصیده ای که با قافیۀ لام باشد
جسد حیوان مرده، مردار، لاش، لش
پیمان، عهد، سوگند، پناه، پناهگاه، برای مثال سامه کجا یافت ز دستان او / رستم دستان و نه دستان سام (ناصرخسرو - ۳۹۱)
عامّ، فراگیر، مردم کم سواد، همگان، همۀ مردم
درخشنده، تابنده، فروغ دهنده، پرتوافکن، درخشان