جدول جو
جدول جو

معنی لامع - جستجوی لغت در جدول جو

لامع
درخشان، درخشنده، تابان
تصویری از لامع
تصویر لامع
فرهنگ فارسی عمید
لامع
(مِ)
تابنده. تابان. (دهار). درخشان. روشن. درفشان. رخشنده:
لیک سرخی بر رخی کولامع است
بهر آن آمد که جانش قانع است.
مولوی.
- مثل برق لامع، سخت بشتاب، عظیم درخشان
لغت نامه دهخدا
لامع
درخشنده تابان درخشنده درخشان تابنده تابان: لیک سرخی بررخی کولامع است بهر آن آمد که جانش قانع است. (مثنوی لغ) جمع لوامع یامثل (مانند) برق لامع. سخت بشتاب سریع
فرهنگ لغت هوشیار
لامع
((مِ))
درخشان، روشن
تصویری از لامع
تصویر لامع
فرهنگ فارسی معین
لامع
تابان، تابنده، درخشان، درخشنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قامع
تصویر قامع
برنده، شکننده، کوبنده، خوار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامپ
تصویر لامپ
وسیله ای دارای حباب شیشه ای که به کمک جریان الکتریسیته، روشنایی تولید می کند
لامپ فلوئورسان: لامپ درازی که روشنایی آن شبیه مهتاب و دارای مقداری اشعۀ ماورای بنفش و نور آن بهتر و مفیدتر از نور لامپ های معمولی و از لحاظ مصرف برق باصرفه تر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامع
تصویر سامع
شنونده، ویژگی آنکه صدایی یا سخنی را می شنود، گوش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامع
تصویر جامع
مفرد واژۀ جوامع، هر چیز تمام و کامل، مشتمل بر. حاوی، جمع کننده، گردآورنده، فراهم آورنده، مسجد بزرگ هر شهر که در آن نماز جمعه می خوانند، مسجد آدینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامک
تصویر لامک
لامه، دستمالی که روی دستار یا کلاه می بندند، لامک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامی
تصویر لامی
به شکل «ل»
در علم زیست شناسی استخوان لامی، استخوانی به شکل «ل» که در ناحیۀ گردن در بالای حنجره قرار دارد
صمغی زرد رنگ و خوشبو که از درختی در هندوستان گرفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاما
تصویر لاما
نوعی شتر بی کوهان به رنگ خرمایی، سیاه، سفید یا ابلق که در امریکای جنوبی پیدا می شود و قدش به یک متر می رسد
مرد روحانی یا کاهن بودایی در طریقۀ لامائیسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامه
تصویر لامه
دستمالی که روی دستار یا کلاه می بندند، لامک، برای مثال پیچیده یکی لامک میرانه به سر بر / بربسته یکی کزلک ترکی به کمر بر (سوزنی - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوامع
تصویر لوامع
جمع واژۀ لامعه، درخشان، درخشنده، تابان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامح
تصویر لامح
درخشنده، تابنده، فروغ دهنده، پرتوافکن، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامعه
تصویر لامعه
لامع، درخشان، درخشنده، تابان
فرهنگ فارسی عمید
(یَ مِ)
ساز و سلاح درخشان همچو خود و تیغ و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، جمع واژۀ یلمع. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یلمع شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ابوالحسن بن محمد بن اسماعیل اللامعی الجرجانی الدهستانی از شعرای عهد سلطان ملکشاه سلجوقی و وزیر او نظام الملک طوسی و معاصر برهانی پدر معزّی و آن طبقه از شعرا. (حواشی چهارمقالۀ عروضی از مرحوم قزوینی ص 154) .در تذکرۀلباب الالباب محمد عوفی و تذکرهالشعرای دولتشاه سمرقندی که بالنسبه معتبرترین کتب این فن است ترجمه حال این شاعر زبردست ثبت نشده. حاج لطفعلی بیک آذر بیگدلی در تذکرۀ آتشکده در حق او می نویسد: اصلش از جرجان و ظهورش در دولت سلجوقیان است در ابتدای حال از وطن به خراسان شتافت و در خدمت حجهالاسلام محمد غزالی به کسب علوم مشغول شد و از برکت آنجناب فواید بسیار یافت و بعد از آن مدتی در آنجا توقف (کرد) و سرآمد امثال و اقران خود شد و قطعه ای در حق خواجه عمید سمرقندی گفته که بعداز این قصیدۀ لامیه که مسطور میشود نوشته خواهد شد.الحق بسیار طبع خوشی داشته و آخرالامر به سمرقند رفت و وداع این عالم فانی کرد...’. - انتهی. و از آن پس 115 بیت از اشعار وی را که حاوی هفت قطعه و قصیده است ثبت کرده. امیرالشعراء رضاقلی خان هدایت اﷲ باشی درتذکرۀ مجمعالفصحا پس از اسجاع و مترادفات چنانکه شیوۀ تذکره نویسان پیشین است می نویسد: ’... ظهورش در ایام ظهور دولت سلجوقیه وتلمذ در خدمت جناب حجهالاسلام محمد غزالی کرده و مداح خواجه نظام الملک وزیر سلطان ملکشاه بوده پایۀ طبعش بر فرق برین سپهر و زادگان طبعش محسود ماه و مهر. در شاعری استاد است و در سخنوری فصاحت بنیاد بعض از فضلای عهد او را به ملاحظۀ کمال فضل و دانش ’بحرالمعانی’ لقب کرده اند گویند حکیم لامعی با شعرای عهد خود، برهانی و سوزنی و سمرقندی و جمالی مهریجردی که کتاب بهمن نامه از مصنفات اوست و عمعق بخاری مناظره و مشاعره داشته و اکثر شعرای بلخ در وقتی که حکیم ابوالحسن لامعی در بخارا میزیسته مانند رشیدی و روحی سمرقندی ولواجی (؟) و شمس سیم کش و عدنانی به استادی و تقدم وی اقرار کرده اند اما حکیم سوزنی سمرقندی و نجیب فرغانی با وی معارضات کرده اند. وفاتش به روزگار سلطان سنجر در سمرقند اتفاق افتاده از اشعار وی آنچه در تذکره ها و مجموعه ها دیده و جمع کرده انتخابی از آن نگاشتم. اشعار بلند دارد اما قلیل است دریغ که هنوز دیوانش دیده نشده است بهمان قدر که شعرش به دست آمد ناچارقناعت شد...’ و از این پس 414 بیت از اشعار وی را که بیست قطعه و قصیده باشد نقل کرده است. آنچه در تذکرۀ آتشکده و مجمعالفصحا در حق لامعی نوشته شده بالنسبه مشروح ترین تراجم احوال اوست و در تذکره های دیگر اطلاعاتی بر این افزوده نمیشود. دولتشاه سمرقندی در تذکرهالشعرا در ذیل ترجمه سوزنی سمرقندی شاعر معروف قرن ششم می نویسد: ’و لامعی بخاری و جنتی سمرقندی و نسفی و شمس خالد و شطرنجی شاگردان سوزنی بوده اند’. و بهمین جهت شرق شناس نامی استاد ادوارد براون در جلد دوم تاریخ ادبیات ایران که به زبان انگلیسی است نگاشته: ’علی شطرنجی صاحب قصیدۀلکلک (لباب الالباب عوفی ج 2 صص 199- 200) و جنتی نخشبی و لامعی بخارائی بنابر گفتۀ دولتشاه شاگردان و پیروان سبک سوزنی بوده اند. نظامی عروضی در چهارمقاله در ابتدای مقالت دوم (چ اوقاف گیب ص 28) جائی که شعرای سلف را نام میبرد در سلسلۀ شعرای آل سلجوق گفته است:اما اسامی آل سلجوق باقی ماند به فرخی گرگانی و لامعی دهستانی و جعفر همدانی و در فیروز (؟) فخری و برهانی و امیر معزی و ابوالمعالی رازی و عمید کمالی و شهابی...’ دانشمند محقق مرحوم میرزا محمدخان قزوینی درحواشی آن کتاب (154) در توضیح عبارات متن شرحی افزوده اند که در صدر این ترجمه نقل شد. شمس الدین محمد بن قیس رازی در کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم دوجانام لامعی را ثبت کرده است: یک جا در صنعت اغراق (طبع اوقاف گیب ص 335) مینویسد: ’و لامعی گوید در بخل:
ماه رمضان گرچه شریف است و مبارک
سی روز فزون نوبت او نیست به هر سال
در خانه او سال سراسر رمضان است
تا حشر نبینند عیالانش شوال’.
در جای دیگر (ص 360-361) در صنعت تسمیط نوشته است: ’و لامعی گرگانی گفته است:
مرغ آبی به سرای اندر چون نای سرای
با شگونه بدهان باز گرفته سرنای
اثر پایش گوئی که به فرمان خدای
بر زمین برگ چنار است چو بردارد پای
بر تن از حله قبا دارد و در زیر قبای
آب گون پیرهنی جیب وی از سبز حریر’.
اینک انتقاد مطالب مذکور در آتشکده و مجمعالفصحاء: اینکه صاحب آتشکده مینویسد: ’در خدمت حجهالاسلام محمد غزالی به کسب علوم مشغول و از برکت آن جناب فواید بسیار یافته’. این نکته از قراین و شواهد تاریخ بسیار دور است زیرا که محمد غزالی که مراد حجهالاسلام امام ابوحامد محمد بن محمد شافعی غزالی طوسی باشددر قریۀ غزال از توابع طوس در 451 متولد شده است ودر جوانی در طوس مقیم بوده و سپس به نیشابور رفته واز آنجا به حجاز و شام شده و پس از چندی در بغداد و دمشق و اسکندریه و مصر اقامت داشته و در اواخر عمر به خراسان رجعت کرده و در موطن خویش منزوی و در خانقاهی میزیسته و عاقبت به سن 54 سالگی در چهاردهم جمادی الاخرۀ سال 505 در قصبۀ طابران از قراء مجاور طوس رحلت کرده و در آنجا مدفون شده است. اما لامعی در زمانی که مدح سلطان الب ارسلان میگفته یعنی از سال 455 تا465 که مدت سلطنت این پادشاه است حجهالاسلام غزالی درآن زمان خردسال و رضیع بوده و شاعری که در سال 465 (رحلت الب الارسلان) قطعاً شعر میسروده میبایست بحداقل در آن زمان بیش از بیست سال داشته باشد و اگر هم تاآخرین سال حیات حجهالاسلام غزالی یعنی تا سال 505 زنده باشد ناچار در حدود هفتاد سال داشته و بعید است که شخص هفتاد ساله و آنهم ادیب و سرایندۀ معروف زمانه و کسی چون لامعی که ستایشگر ملوک بوده است در نزد امام غزالی که در دم مرگ بیش از 54 سال نداشته است شاگردی کند از طرف دیگر فن حجهالاسلام غزالی با رشتۀ لامعی تفاوت داشته یعنی غزالی در حکمت و کلام و فقه و تصوف و اخلاق تحصیل علم کرده و در این علوم شهرۀ روزگاراست و لامعی در ادب و شعر کار کرده و از این راه مشهور شده است و دلیل محکم تر آن است که لامعی پس از سلطنت الب ارسلان یعنی بعد از سال 465 چندان زنده نمانده است و هنگام رحلت وی حجهالاسلام غزالی سنین کودکی و جوانی را طی میکرده. پس جای تردید نیست که قائلین این نکته راه خطا پیموده اند و لامعی هرگز شاگرد حجهالاسلام امام محمد غزالی نبوده است و چون قدیمترین مآخذ این قول تذکرۀ آتشکده است و معلوم نیست که وی از کدام منبع این نکته را یافته است نمیتوان تحقیق کرد که در اصل چه بوده است که به مرور زمان به تصحیف و تغییر بدینصورت درآمده. و نیز اینکه مؤلف مزبور مینویسد: ’قطعه ای در حق خواجه عمید سمرقندی گفته’ مراد ازین قطعه چند شعری است که لامعی در مدح خواجه عمید گفته این قطعه بجای خود ذکر خواهد شد و از آن مسلم خواهد گشت که در حق خواجه ابونصر عمیدالملک کندری وزیر معروف است و مراد از خواجه عمید هم اوست ولی خواجه عمید را سمرقندی دانستن مخالف تمام نصوص تاریخ است چه شکی نیست که خواجۀ مذکور از اهالی کندر از توابع نیشابور بود و هرگز نه وی و نه پدران او سمرقندی نبوده اند و نشست او مدتی در نیشابور و سپس در مرو بوده و چندی در آنجا صاحب دیوان رسالت الب ارسلان بوده و سپس به مقام وزارت رسیده است. و نیزاینکه می نگارد: ’و آخرالامر در سمرقند رفته وداع این عالم فانی کرد’ این نکته نیز خطاست چه سمرقند در زمانی که لامعی و ممدوح او سلطان الب ارسلان زنده بوده اندهنوز بدست آل سلجوق نیفتاده بود و این شهر را در سال 471 سلطان جلال الدین ملکشاه پسر الب ارسلان گرفته است و چون لامعی پس از خروج از گرگان همیشه ملازم خدمت الب ارسلان بوده است و الب ارسلان نیز بهو سمرقند نشده واضح است که لامعی نیز به سمرقند نشده و رفتن وی به سمرقند و رحلت او در آن شهر از خطاهای تذکره نویسان است. صاحب مجمعالفصحا می نویسد: ’مداح خواجه نظام الملک وزیر ملکشاه بوده’. این نکته صحیح است چه در میان اشعار لامعی سه قصیده بمدح این وزیر معروف دیده میشود ومسلم میگردد که ستایش او کرده است منتهی شاید این مدایح مربوط به زمانی باشد که نظام الملک وزیر الب ارسلان بوده چه این وزیر معروف هم وزارت پدر داشته است و هم وزارت پسر و نیز اینکه مینویسد: گویند حکیم لامعی با شعرای عهد خود برهانی و سوزنی سمرقندی و جمالی مهریجردی... و عمعق بخاری مناظره و مشاعره داشته و اکثر شعرای بلخ در وقتی که حکیم ابوالحسن لامعی در بخارامی زیسته مانند رشیدی و روحی سمرقندی و لواجی (؟) و شمس سیم کش و عدنانی به استادی و تقدم وی اقرار کرده اند اما حکیم سوزنی سمرقندی و نجیب فرغانی با وی معارضات داشته اند’ و نیز چنانکه گذشت اینکه دولتشاه در تذکرهالشعرا درباره سوزنی گوید: لامعی بخاری و جنتی ونسفی و شمس خالد و شطرنجی شاگردان سوزنی بوده اند...’ معاصر بودن برهانی و سوزنی و جمالی مهریجردی و جمالی سمرقندی و عمعق بخارائی و رشیدی سمرقندی و روحی سمرقندی و شمس الدین و لواجی و شمس سیم کش و عدنانی و نجیب فرغانی و جنتی و نسفی و شمس خالد و شطرنجی با لامعی گرگانی غیر ممکن و یا بسیار بعید است و لامعی بخارائی شاگرد سوزنی نیز ممکن است غیر از لامعی گرگانی و هم او باعث خطای تذکره نویسان در معاصر دانستن شاعرانی که نام بردیم با لامعی گرگانی شده باشد. در پایان این قسمت قطعه ای را که شاعر در مدح خواجه عمید سروده و متضمن اطلاعاتی در باب مولد و نسب و زادگاه و اقامتگاه اوست درج میکنیم و نیز برای مزید اطلاع می افزائیم که دیوان وی در سالهای اخیر در تهران به طبع رسیده است. رجوع به ده مقالۀ آقای نفیسی ص 358 تا 390 مأخذ این شرح حال شود. اینک قصیده:
نزد خواجه سخنی چند فرستادم من
وندر آن چند سخن درد سرش دادم من
بود ظنم که شنیده ست مگر خواجه عمید
فضل من خادم و امروز ورا یادم من
چون غلام آمد پرسیدم و گفتم که چه کرد
خواجه با آن خط زیبا که فرستادم من
گفت نشناخت ترا خواجه و پرسیدز من
ایستاد او ز تودر پرسش و استادم من
گفتم این بار نشانی به از اینش بدهم
کز کجا آمدم اینجا به چه افتادم من
منم آن لامعی شاعر کز من به مدیح
هست شاد آنکه به سیم و زر ازو شادم من
هست بکرآباد از گرگان جای و وطنم
زان نکو شهر و از آن فرخ بنیادم من
هست آباد و گرانمایه یکی کوی درو
وندرآن کوی گرانمایۀ آبادم من
جد من هست سماعیل و محمد پدرم
بوالحسن ابن سلیمان را دامادم من
مرمرا هست اسد طالع و از مادر خویش
روز آدینه به ماه رمضان زادم من
سال عمرم نرسیده ست به هفتادهنوز
بدو پنج افزون از نیمۀ هفتادم من
هم به بغداد شناسند مرا هم به دمشق
گرچه نز شهر دمشق و نه ز بغدادم من...
مرمرا خواجه بزرگ ازپی آن بخشد مال
که سخندانم و در شاعری استادم من..
لغت نامه دهخدا
تصویری از جامع
تصویر جامع
گرد آرنده، فراهم آورنده و یکی از نامهای خدایتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاسع
تصویر لاسع
نیش زننده گزنده گزنده نیش زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامس
تصویر لامس
برماسنده بپساونده لمس کننده بپساونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامص
تصویر لامص
نگبهان تاکستان رزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامق
تصویر لامق
چشم مالنده
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای چهار ذرعی (چارگزی) که بر بالای دستار بندند (بیشتر در هند) : پیچیده یکی لامک میرانه بسربر بر بسته یکی گز لک تر کانه کمر بر. (سوزنی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامه
تصویر لامه
لاتینی تازی گشته شتر بی کوهان مونث لام چشم، چشم زخم، ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامی
تصویر لامی
لامی در فارسی بر گرفته از واژه اندلسی سگز غندرون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاذع
تصویر لاذع
سوزان سوزنده، دردیست که صاحب آن پندارد که عضو دردمند میسوزد لذاع
فرهنگ لغت هوشیار
درخشنده درخشنده تابان: و مخایل نجابت و تباشیرشهامت برجبین او لامح است. درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قامع
تصویر قامع
برنده، بند کننده، قاطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طامع
تصویر طامع
آزمند، حریص، طمع دارنده، امیدوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المع
تصویر المع
تیز هوش روشن خرد
فرهنگ لغت هوشیار
لامعه در فارسی مونث لامع و جاندانه جاندانه کودک، شاخک در خرفستران مونث لامع جمع لوامع، جان دانه کودک یا فوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامع
تصویر سامع
شنونده، شنوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامع
تصویر دامع
خاک نمناک که آب از آن تراود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامع
تصویر جامع
فراگیر
فرهنگ واژه فارسی سره