جدول جو
جدول جو

معنی لاریدن - جستجوی لغت در جدول جو

لاریدن
(دُ)
نامی که لافونتن در یکی از افسانه های خود بنام ’تربیت’ به سگی که نژاد وی منقرض شده، داده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لافیدن
تصویر لافیدن
لاف زدن، دعوی بی اصل کردن، برای مثال با خرابات نشینان ز کرامات ملاف / هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد (حافظ - ۲۵۸)، خودستایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاریدن
تصویر زاریدن
ناله و زاری کردن، زاری کردن، گریۀ زار کردن، برای مثال سعدی اگر خاک شود همچنان / نالۀ زاریدنش آید به گوش (سعدی۲ - ۴۷۴)، عیبش مکنید هوشمندان / گر سوخته خرمنی بزارد (سعدی۲ - ۶۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاریدن
تصویر شاریدن
سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین، ریختن پیاپی آب از بالا به پایین
شاشیدن، چامیدن، میختن، ادرار کردن، شاشدن، شاش زدن، گمیز کردن، میزیدن، گمیختن، گمیزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
فرود آمدن قطره های آب، دانه های برف یا تگرگ از آسمان، فروریختن چیزی مانند باران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاریدن
تصویر پاریدن
پریدن، پرواز کردن، بال و پر زدن پرندگان در هوا، جهیدن، جستن از جا به طور ناگهانی، بخار شدن و به هوا رفتن جسم فرّار از قبیل الکل، بنزین و آمونیاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لانیدن
تصویر لانیدن
لاندن، افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، گلاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لابیدن
تصویر لابیدن
لابه کردن، زاری کردن، فروتنی کردن، درخواست کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاییدن
تصویر لاییدن
نالیدن، زوزه کشیدن، برای مثال پنجه در صید برده ضیغم را / چه تفاوت کند که سگ لاید (سعدی - ۱۴۶)، هرزه گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاریدن
تصویر فاریدن
بلعیدن، فروبردن چیزی به گلو، بلع کردن، اوباریدن
فرهنگ فارسی عمید
خودستایی کردن: باخرابات نشینان ز کرامات ملاف هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. (حافظ. 85)
فرهنگ لغت هوشیار
نالیدن، هرزه گویی کردن: ملامتم مکنید ار دراز می لایم بود که کشف شود حال بنده پیش شما. (مولوی لغ)، عوعو کردن (سگ) : سگ لاید و کاروان گذرد. (مثل)
فرهنگ لغت هوشیار
نالیدن، هرزه گویی کردن: ملامتم مکنید ار دراز می لایم بود که کشف شود حال بنده پیش شما. (مولوی لغ)، عوعو کردن (سگ) : سگ لاید و کاروان گذرد. (مثل)، نالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ناریدن نارو و نواهای سریچه ناطق کند آن مرده بی نطق و بیان را (سنائی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واریدن
تصویر واریدن
فرو دادن بلع کردن بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاریدن
تصویر یاریدن
یاری کردن حمایت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لانیدن
تصویر لانیدن
جنبانیدن حرکت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاغیدن
تصویر لاغیدن
هزل و ظرافت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاریدن
تصویر کاریدن
کاشتن، زراعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاسیدن
تصویر لاسیدن
لاس زدن ملاعبه کردن (با دختر یا زنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تاراج کردن غارت کردن: ای پسر گر دل و دین راسفهالاش کنند توچو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش، (ناصر خسرو. 221) تباه کردن، تاراج و غارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاریدن
تصویر فاریدن
خوش آیند بودن موافق طبع بودن بدل نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاریدن
تصویر شاریدن
ریختن آب از بالا به پائین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاریدن
تصویر خاریدن
خارش کردن پوست بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاریدن
تصویر زاریدن
زاری کردن نالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ر (بارید بارد خواهد بارید ببار بارنده باران باریده بارش باراندن بارانیدن) فرود آمدن باران برف تگرگ و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاریدن
تصویر پاریدن
پریدن، پرواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
((دَ))
فرود آمدن باران، برف، تگرگ و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاریدن
تصویر خاریدن
((دَ))
خارش کردن، احساس خارش داشتن، خاراندن، دفع خارش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاریدن
تصویر زاریدن
((دَ))
زاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاریدن
تصویر شاریدن
((دَ))
سرازیر شدن و ریختن آب، شریدن، تراویدن آب از جراحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاریدن
تصویر فاریدن
((دَ))
خوش آیند بودن، موافق طبع بودن، به دل نشستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاغیدن
تصویر لاغیدن
((دَ))
شوخی کردن، مسخرگی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاشیدن
تصویر لاشیدن
((دَ))
غارت کردن، تاراج کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابیدن
تصویر لابیدن
التماس کردن
فرهنگ واژه فارسی سره