نام جزیره کوچکی در آسیای صغیر برابر شهر قدیمی میله و در ازمنۀ قدیمه دو جنگ بزرگ بدانجا بوده است یکی در 498 قبل از میلاد و آن جنگی بود میان ایرانیان و مهاجرین یونانی آسیای صغیر و ایرانیان در این جنگ کشتیهای یونانی را غرق کردند و یونیه را مسخر ساختند و جنگ دوم جنگی است که در سال 200 قبل از میلاد وقوع یافت و آتال، فیلیپ پنجم را درآن جنگ مغلوب کرد. این جزیره از دیری متصل به خشکی شده و امروز اثری از آن نیست. (قاموس الاعلام ترکی)
نام جزیره کوچکی در آسیای صغیر برابر شهر قدیمی میله و در ازمنۀ قدیمه دو جنگ بزرگ بدانجا بوده است یکی در 498 قبل از میلاد و آن جنگی بود میان ایرانیان و مهاجرین یونانی آسیای صغیر و ایرانیان در این جنگ کشتیهای یونانی را غرق کردند و یونیه را مسخر ساختند و جنگ دوم جنگی است که در سال 200 قبل از میلاد وقوع یافت و آتال، فیلیپ پنجم را درآن جنگ مغلوب کرد. این جزیره از دیری متصل به خشکی شده و امروز اثری از آن نیست. (قاموس الاعلام ترکی)
بیهوده، بی فایده، عبث حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، بسباس، ترّهه برای مثال یک فلاده همی نخواهم گفت / خود سخن بر فلاده بود مرا (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۳)
بیهوده، بی فایده، عبث حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چَرَند، یاوِه، ژاژ، ژاژه، چَرَند و پَرَند، دَری وَری، جَفَنگ، چِرت، شِرّ و وِر، کَلپَترِه، چِرت و پِرت، بَسباس، تَرَّهِه برای مِثال یک فلاده همی نخواهم گفت / خود سخن بر فلاده بود مرا (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۳)
بدکار و فاسق. (برهان) (آنندراج). فاسدکار. (لغت نامۀ اسدی) (صحاح الفرس) (شرفنامۀ منیری) : هر آن کریم که فرزند او بلاده بود شگفت باشد کو از گناه ساده بود. رودکی.
بدکار و فاسق. (برهان) (آنندراج). فاسدکار. (لغت نامۀ اسدی) (صحاح الفرس) (شرفنامۀ منیری) : هر آن کریم که فرزند او بلاده بود شگفت باشد کو از گناه ساده بود. رودکی.
گردن بند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حمیل. (ناظم الاطباء). ج، قلائد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : شیر هم شیر بود گرچه به زنجیر بود نبرد بند قلاده شرف شیر ژیان. فرخی. و با لفظ بستن و کشیدن و گسستن مستعمل. (آنندراج) : دست سگ بانت چون قلاده کشد شیر گردون سگ معلّم باد. انوری (از آنندراج). صد دل به شکنج طره دربست بر شیر ز مو قلاده بربست. شیخ ابوالفیض فیاضی (از آنندراج). شیر سیه برهنه ز هر زرّ و زیوری سگ را قلاده در گلو و طوق در دم است. خاقانی. - امثال: زن سلیطه سگ بی قلاده است. (جامع التمثیل). قلاده به از سگ است. (امثال و حکم دهخدا از نفایس الفنون). نظیر: الساجور خیر من الکلب. (امثال و حکم دهخدا) : قلاده نیم گسل گشت و شیر خشم آلود من ار ز خویش بگفتم کنون تو میدانی. اخسیکتی (از امثال و حکم)
گردن بند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حمیل. (ناظم الاطباء). ج، قلائد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : شیر هم شیر بود گرچه به زنجیر بود نبرد بند قلاده شرف شیر ژیان. فرخی. و با لفظ بستن و کشیدن و گسستن مستعمل. (آنندراج) : دست سگ بانْت چون قلاده کشد شیر گردون سگ معلَّم باد. انوری (از آنندراج). صد دل به شکنج طره دربست بر شیر ز مو قلاده بربست. شیخ ابوالفیض فیاضی (از آنندراج). شیر سیه برهنه ز هر زرّ و زیوری سگ را قلاده در گلو و طوق در دم است. خاقانی. - امثال: زن سلیطه سگ بی قلاده است. (جامع التمثیل). قلاده به از سگ است. (امثال و حکم دهخدا از نفایس الفنون). نظیر: الساجور خیر من الکلب. (امثال و حکم دهخدا) : قلاده نیم گسل گشت و شیر خشم آلود من ار ز خویش بگفتم کنون تو میدانی. اخسیکتی (از امثال و حکم)
شش ستاره که قوس نامیده میشوند. (اقرب الموارد). در منتهی الارب در مادۀ ’ب ل د’ آرد: بلده، یکی از منازل قمر میان نعائم و معد ذابح و گاهی از آن عدول کرده به قلاده میرود
شش ستاره که قوس نامیده میشوند. (اقرب الموارد). در منتهی الارب در مادۀ ’ب ل د’ آرد: بلده، یکی از منازل قمر میان نعائم و معد ذابح و گاهی از آن عدول کرده به قلاده میرود
سست و کندخاطر گردیدن. (از منتهی الارب). کند شدن فهم. (المصادر زوزنی). کند شدن. (تاج المصادر بیهقی). کند شدن و کاهل شدن. (دهار). ضد ذکاوت و فطنت. (از اقرب الموارد).
سست و کندخاطر گردیدن. (از منتهی الارب). کند شدن فهم. (المصادر زوزنی). کند شدن. (تاج المصادر بیهقی). کند شدن و کاهل شدن. (دهار). ضد ذکاوت و فطنت. (از اقرب الموارد).
بیهوده. (اسدی). بیهوده. بی فایده. بی نفع. عبث. (فرهنگ فارسی معین) : هر آن کریم که فرزند او فلاده بود شگفت باشد و آن از گناه ماده بود. رودکی. ، سخن بیهوده. (فرهنگ فارسی معین) : یک فلاده همی نخواهم گفت خود سخن بی فلاده بود مرا. بوشکور. رجوع به فلاذه شود
بیهوده. (اسدی). بیهوده. بی فایده. بی نفع. عبث. (فرهنگ فارسی معین) : هر آن کریم که فرزند او فلاده بود شگفت باشد و آن از گناه ماده بود. رودکی. ، سخن بیهوده. (فرهنگ فارسی معین) : یک فلاده همی نخواهم گفت خود سخن بی فلاده بود مرا. بوشکور. رجوع به فلاذه شود
قلاده ک در فارسی: گردنبند آنچه بگردن آویزند گردن بند گلو بند، جمع قلائد (قالاید) : و از آن عقدی ترتیب افتاد که قلاده جید دولت نظام الملکی... تواند بود. گردنبند
قلاده ک در فارسی: گردنبند آنچه بگردن آویزند گردن بند گلو بند، جمع قلائد (قالاید) : و از آن عقدی ترتیب افتاد که قلاده جید دولت نظام الملکی... تواند بود. گردنبند