جدول جو
جدول جو

معنی لاده - جستجوی لغت در جدول جو

لاده
احمق، کودن، کم خرد، ابله، کانا، سبک رای، تپنکوز، فغاک، بدخرد، کردنگ، خل، کاغه، شیشه گردن، تاریک مغز، انوک، خام ریش، غتفره، کهسله، نابخرد، گردنگل، دبنگ، بی عقل، گول، ریش کاو، دنگل، خرطبع، کم عقل، دنگ، غمر، چل
تصویری از لاده
تصویر لاده
فرهنگ فارسی عمید
لاده
(دَ)
نام جزیره کوچکی در آسیای صغیر برابر شهر قدیمی میله و در ازمنۀ قدیمه دو جنگ بزرگ بدانجا بوده است یکی در 498 قبل از میلاد و آن جنگی بود میان ایرانیان و مهاجرین یونانی آسیای صغیر و ایرانیان در این جنگ کشتیهای یونانی را غرق کردند و یونیه را مسخر ساختند و جنگ دوم جنگی است که در سال 200 قبل از میلاد وقوع یافت و آتال، فیلیپ پنجم را درآن جنگ مغلوب کرد. این جزیره از دیری متصل به خشکی شده و امروز اثری از آن نیست. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
لاده
بی عقل، بی خرد، کودن، احمق
تصویری از لاده
تصویر لاده
فرهنگ لغت هوشیار
لاده
((دِ))
بی عقل، احمق
تصویری از لاده
تصویر لاده
فرهنگ فارسی معین
لاده
ابله، احمق، کانا، کودن، ماده سگ، لاس، لاج
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاله
تصویر لاله
(دخترانه)
گونه سرخ و گلگون، گلی که رنگهای گوناگون دارد و معروفترین آن لاله سرخ و صحرائی است، گلی به شکل جام و سرخ رنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لادن
تصویر لادن
(دخترانه)
گل زینتی به رنگ زرد قرمز یا نارنجی (اسم لاتینی)، معرب از یونانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لایه
تصویر لایه
(دخترانه)
پوشش، نام زنی در رمان باغ بلور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قلاده
تصویر قلاده
گردن بند و گلوبند سگ و برخی جانوران دیگر، واحد شمارش برخی جانوران مثلاً دو قلاده یوزپلنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاده
تصویر بلاده
فاسق، نابکار، بدکار، تبهکار، برای مثال هر آن کریم که فرزند او بلاده بود / شگفت باشد کاو از گناه ساده بود (رودکی - ۵۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلاده
تصویر فلاده
بیهوده، بی فایده، عبث
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، بسباس، ترّهه برای مثال یک فلاده همی نخواهم گفت / خود سخن بر فلاده بود مرا (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
زمخشری گوید: کوهی است از کوههای قبلیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ / بِ دَ / دِ)
بدکار و فاسق. (برهان) (آنندراج). فاسدکار. (لغت نامۀ اسدی) (صحاح الفرس) (شرفنامۀ منیری) :
هر آن کریم که فرزند او بلاده بود
شگفت باشد کو از گناه ساده بود.
رودکی.
لغت نامه دهخدا
(قِ دَ)
گردن بند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حمیل. (ناظم الاطباء). ج، قلائد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
شیر هم شیر بود گرچه به زنجیر بود
نبرد بند قلاده شرف شیر ژیان.
فرخی.
و با لفظ بستن و کشیدن و گسستن مستعمل. (آنندراج) :
دست سگ بانت چون قلاده کشد
شیر گردون سگ معلّم باد.
انوری (از آنندراج).
صد دل به شکنج طره دربست
بر شیر ز مو قلاده بربست.
شیخ ابوالفیض فیاضی (از آنندراج).
شیر سیه برهنه ز هر زرّ و زیوری
سگ را قلاده در گلو و طوق در دم است.
خاقانی.
- امثال:
زن سلیطه سگ بی قلاده است. (جامع التمثیل).
قلاده به از سگ است. (امثال و حکم دهخدا از نفایس الفنون). نظیر: الساجور خیر من الکلب. (امثال و حکم دهخدا) :
قلاده نیم گسل گشت و شیر خشم آلود
من ار ز خویش بگفتم کنون تو میدانی.
اخسیکتی (از امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
(قِ دَ)
شش ستاره که قوس نامیده میشوند. (اقرب الموارد). در منتهی الارب در مادۀ ’ب ل د’ آرد: بلده، یکی از منازل قمر میان نعائم و معد ذابح و گاهی از آن عدول کرده به قلاده میرود
لغت نامه دهخدا
(اِصْ)
سست و کندخاطر گردیدن. (از منتهی الارب). کند شدن فهم. (المصادر زوزنی). کند شدن. (تاج المصادر بیهقی). کند شدن و کاهل شدن. (دهار). ضد ذکاوت و فطنت. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
بیهوده. (اسدی). بیهوده. بی فایده. بی نفع. عبث. (فرهنگ فارسی معین) :
هر آن کریم که فرزند او فلاده بود
شگفت باشد و آن از گناه ماده بود.
رودکی.
، سخن بیهوده. (فرهنگ فارسی معین) :
یک فلاده همی نخواهم گفت
خود سخن بی فلاده بود مرا.
بوشکور.
رجوع به فلاذه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
بلادت. سستی وکندی خاطر. (از منتهی الارب). و رجوع به بلادت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باده
تصویر باده
شراب و می را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راده
تصویر راده
فایده، نفع، سود
فرهنگ لغت هوشیار
بیهوده بیفایده بی نفع عبث، سخن بیهوده: یک فلاده همی نخواهم گفت خود سخن بر فلاده بود مرا
فرهنگ لغت هوشیار
کند هوشی تیماو دیر یابی بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. تبهکار، فاسق، نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلاده
تصویر جلاده
برفچال
فرهنگ لغت هوشیار
قلاده ک در فارسی: گردنبند آنچه بگردن آویزند گردن بند گلو بند، جمع قلائد (قالاید) : و از آن عقدی ترتیب افتاد که قلاده جید دولت نظام الملکی... تواند بود. گردنبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاده
تصویر بلاده
((بَ دِ))
بدکار، فاسق، روسپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلاده
تصویر قلاده
((قَ دَ یا دِ))
گردن بند، زنجیری که بر گردن حیوانات یا مجرمین می بندند، واحدی برای شمارش گربه سانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلاده
تصویر فلاده
((فَ دِ))
بیهوده، بی فایده، فلاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاده
تصویر جاده
راه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داده
تصویر داده
اعطا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لایه
تصویر لایه
قشر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لابه
تصویر لابه
التماس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساده
تصویر ساده
ابتدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
بدکار، روسپی، فاحشه، فاسق، نابکار، بدکار، هرزه گو، مفتن، مفسد، تبهکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طوق، گردن بند، یوغ، تا، عدد
فرهنگ واژه مترادف متضاد