بیهوده، بی فایده، عبث حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چَرَند، یاوِه، ژاژ، ژاژه، چَرَند و پَرَند، دَری وَری، جَفَنگ، چِرت، شِرّ و وِر، کَلپَترِه، چِرت و پِرت، بَسباس، تَرَّهِه برای مِثال یک فلاده همی نخواهم گفت / خود سخن بر فلاده بود مرا (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۳)
بیهوده. (اسدی). بیهوده. بی فایده. بی نفع. عبث. (فرهنگ فارسی معین) : هر آن کریم که فرزند او فلاده بود شگفت باشد و آن از گناه ماده بود. رودکی. ، سخن بیهوده. (فرهنگ فارسی معین) : یک فلاده همی نخواهم گفت خود سخن بی فلاده بود مرا. بوشکور. رجوع به فلاذه شود