جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فلاده

فلاده

فلاده
بیهوده، بی فایده، عبث
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چَرَند، یاوِه، ژاژ، ژاژه، چَرَند و پَرَند، دَری وَری، جَفَنگ، چِرت، شِرّ و وِر، کَلپَترِه، چِرت و پِرت، بَسباس، تَرَّهِه برای مِثال یک فلاده همی نخواهم گفت / خود سخن بر فلاده بود مرا (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۳)
فلاده
فرهنگ فارسی عمید

فلاده

فلاده
بیهوده بیفایده بی نفع عبث، سخن بیهوده: یک فلاده همی نخواهم گفت خود سخن بر فلاده بود مرا
فرهنگ لغت هوشیار

فلاده

فلاده
بیهوده. (اسدی). بیهوده. بی فایده. بی نفع. عبث. (فرهنگ فارسی معین) :
هر آن کریم که فرزند او فلاده بود
شگفت باشد و آن از گناه ماده بود.
رودکی.
، سخن بیهوده. (فرهنگ فارسی معین) :
یک فلاده همی نخواهم گفت
خود سخن بی فلاده بود مرا.
بوشکور.
رجوع به فلاذه شود
لغت نامه دهخدا

بلاده

بلاده
کند هوشی تیماو دیر یابی بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. تبهکار، فاسق، نابکار
فرهنگ لغت هوشیار

بلاده

بلاده
فاسق، نابکار، بدکار، تبهکار، برای مِثال هر آن کریم که فرزند او بلاده بُوَد / شگفت باشد کاو از گناه ساده بُوَد (رودکی - ۵۲۲)
بلاده
فرهنگ فارسی عمید

قلاده

قلاده
گردن بند و گلوبند سگ و برخی جانوران دیگر، واحد شمارش برخی جانوران مثلاً دو قلاده یوزپلنگ
قلاده
فرهنگ فارسی عمید

فلاته

فلاته
فراته، باسلُق، نوعی شیرینی که با نشاسته، شکر و مغز گردو به شکل لوله درست کرده و به نخ می کشند، باسدُق
فلاته
فرهنگ فارسی عمید

فلانه

فلانه
فلان، برای اشاره به شخص، جا یا هر چیز مبهم به کار می رود، بهمان، فلانی
فلانه
فرهنگ فارسی عمید