جدول جو
جدول جو

معنی لائز - جستجوی لغت در جدول جو

لائز
سیل، بوران
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فائز
تصویر فائز
(پسرانه)
فایز، نایل، رستگار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حائز
تصویر حائز
جامع، دارا، دربردارنده
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
ملامت کننده. نکوهنده. ملامتگر. ج، لوّام، لوّم، لیّم. (منتهی الارب) : یا ایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یأتی اﷲ بقوم یحبهم و یحبونه اذله علی المؤمنین اعزّه علی الکافرین یجاهدون فی سبیل اﷲ و لایخافون لومه لائم ذلک فضل اﷲ یؤتیه من یشاء واﷲ واسع علیم. (قرآن 54/5).
جز اندر غایت انعام و افضال
در او لائم چه داند گفت و عاذل.
ابوالفرج رونی.
و فرمود که رغم لائمان را مثنی کردند. (جهانگشای جوینی).
فیالائمی دعنی اغال بقیمتی
فقیمه کل الناس مایحسنونه.
ابن طباطبا.
حکیمی گفتش ای نادان چه کوشی
در این سودا بترس از لوم لائم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام قریتی از اعمال آمل طبرستان و آن را قلعۀ لارز گویند و میان آن و آمل دو روزه راه است. ابوجعفر محمد بن علی اللارزی الطبری متوفی به سال 518 هجری قمری منسوب بدانجاست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
زنده. (منتهی الارب) ، خیار خرد. (شرفنامۀ منیری) ، خوشۀ کوچک انگور را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (سروری)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
از تیز. رجوع به تیز شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت فاعلی از حیازت و حوز. جامع: لیکون للمزید من فضل اﷲ حائزاً و من الثواب بالقدح المعلی فائزاً. (تاریخ بیهقی، نامۀ خلیفه القائم بامراﷲ)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
رهایی یابنده. از شر رهاشده و به خیر دست یافته. رجوع به فایز شود. (از اقرب الموارد) ، فیروزی یابنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
شمشیر سعید بن زید بن عمرو بن نفیل است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
لو پر فرانسوا دو. یکی از آباء یسوعیین. مولد قصر اکس (فرز) (1624-1709 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نعت فاعلی از لمز به معانی آشکار شدن پیری و اشاره کردن به چشم و مانند آن و عیب کردن و زدن و دور کردن و سپوختن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نعت فاعلی از لکز بمعانی لگد زدن بر سینه و مشت بر گردن زدن و به دست یا به کارد زدن بر سینه و گلو. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ ءِ)
جمع واژۀ لزیز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لاییدن، گفتن، تنها در ترکیب به کار رود چنانچه در کلمه مرکب هرزه لائی، رجوع به لائیدن شود
لغت نامه دهخدا
حشو جامه از پارچه، نوعی از بافتۀ ابریشمی که در گجرات بافند و ساده و رنگارنگ هر دو نیکوست، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لائب
تصویر لائب
تشنه دور از آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزائز
تصویر لزائز
جمع لزیز، دانایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائت
تصویر لائت
تازی گشته از} لیت {فرانسوی شیر شیر نوشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائم
تصویر لائم
نکوهنده سرزنشگر سرزنش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جائز
تصویر جائز
روان مباح، روا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائز
تصویر بائز
زنده، مرد نیکو حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رائز
تصویر رائز
آزمون آزماینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائس
تصویر لائس
شیرینی خواه، چسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائع
تصویر لائع
ترسو، بی تاب
فرهنگ لغت هوشیار
لایق در فارسی آتاو خورند فرزام مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش کز نکو رویان زشتی نبود فرزاما (دقیقی) هژیر (در لغت فرس برابر با نیکو آمده) شایسته سزاوار بی شکی آن کسی که بد کار است به جهنم درون سزاوار است (سنائی) در خور برازنده سزاوار شایسته در خور: سلجوق... شش پسر داشت همه سزاوار مهتری و لایق سروری، جمع لایقین. سزاوار، درخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائل
تصویر لائل
شب نیک
فرهنگ لغت هوشیار
لایح در فارسی آشکار هویدا، درخشان، پیدا شونده پیدا شونده، آشکار هویدا: او (امیرمنتصر) این قطعه - که آثار مردی از معانی آن ظاهر و لایح است - انشا کرد، درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به لای، حشو پارچه که میان ابره و آستر جامه از پنبه یا پشم یاموی یا پارچه قراردهند، نوعی بافته ابریشمین که در گجرات (هند) میبافتند و آن ساده یا رنگارنگ بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاهز
تصویر لاهز
گردنه
فرهنگ لغت هوشیار
فایز در فارسی رسنده، رهایی یابنده، پیروزی یابنده، رستگار رستگار شونده رستگار، پیروزی یابنده پیروز غالب فاتح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائز
تصویر حائز
جامع، دارا، گردآورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائز
تصویر حائز
دارای
فرهنگ واژه فارسی سره
اندازه
دیکشنری اردو به فارسی
شایسته
دیکشنری اردو به فارسی