جدول جو
جدول جو

معنی قیع - جستجوی لغت در جدول جو

قیع
(رَ عَ)
بانگ کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قاع الخنزیر، بانگ کرد آن خوک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قید
تصویر قید
زندان، بند، یادداشت، ذکر، افسار،
در دستور زبان کلمه ای که مفهوم فعل، صفت یا کلمۀ دیگر را به زمان، مکان یا چگونگی و حالتی مقید می سازد،
در علوم ادبی در قافیه، حرف ساکنی که قبل از حرف روی واقع می شود مانند «ر» در کلمۀ «مرد»، درصورتی که قافیه واقع شده باشد،
ریسمان یا چیز دیگر که به پای انسان یا چهارپایان می بستند
در قید حیات بودن: زنده بودن
قید اندازه: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مقدار یا اندازه است قید مقدار
قید تاکید: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ تاکید است مانند بی گفتگو، ناچار، بی گمان، بی چند و چون، البته، لابد
قید ترتیب: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ چگونگی قرارگرفتن است مانند یکان یکان، دسته دسته، پیاپی، دمادم
قید حالت: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ حالت فعل است مانند چنین، گریان، شتابان، عاقلانه
قید زمان: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مانند ناگهان، پیوسته، همواره، دیر، زود، بامداد
قید شک و ظن: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ گمان و تردید است مانند گویی، پنداری، مگر، شاید
قید مقدار: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مقدار یا اندازه است مانند بسیار، اندک، بیش، کم، بسا، بسی
قید مکان: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ مکان است مانند بالا، پایین، پیش، پس، آنجا، اینجا، همه جا
قید نفی: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ نفی یا رد است مانند نه، هرگز، به هیچ رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرع
تصویر قرع
دیگی شبیه کدو تنبل در دستگاه تقطیر به همراه، که مایع در آن جوشانده می شد، کوفتن، زدن
قرع وانبیق: دستگاهی برای تقطیر مایعات و گرفتن گلاب، عرق و مانند آن، شامل یک دیگ، لولۀ افقی و لوله ای مارپیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قریع
تصویر قریع
سید، مهتر، پهلوان، حریف، هم نبرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطیع
تصویر قطیع
دسته ای از گاو یا گوسفند، گله، رمه، جمع واژۀ اقطاع و قطاع، جمع الجمع اقاطیع
قسمت اول شب، جمع اقاطع
آنچه از درخت بریده شود، شاخۀ درخت
نظیر، همتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریع
تصویر ریع
نموکردن، فراوان شدن، بالا آمدن، برآمدن، فزونی و برآمدگی چیزی، مثل افزایش حجم خمیر و برنج پخته، افزونی حاصل کشت و زرع، ری، ری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بقیع
تصویر بقیع
جایی که در آن درختان گوناگون باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقیع
تصویر رقیع
احمق، گول، بی عقل، بیشرم، آسمان، آسمان اول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاع
تصویر قاع
زمین پست و هموار که دور از کوه و پشته باشد، دشت، هامون
قاع صفصف: زمین هموار و بی گیاه. برگرفته از قرآن کریم «فیذرها قاعاً صفصفاً» (طه - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن، جدا کردن، متوقف شدن، قطع شده، اندازۀ طول و عرض، در علوم ادبی در علم عروض اسقاط یک حرف از آخر و تد مجموع چنان که از مستفعلن مستفعل باقی بماند و مفعولن به جایش بگذارند، پیمودن، طی کردن
قطع کردن: بریدن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیح
تصویر قیح
زرداب، چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرع
تصویر قرع
ریختن موی سر، کچل شدن، کچلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلع
تصویر قلع
کندن، از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، بتر، اقلاع، اقتلاع، اجتثاث
فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رصاص، ارزیر، ارزیز
قلع و قمع: ریشه کن ساختن، برانداختن
قلع لحیم کاری: آلیاژی مرکب از ۵۰% قلع و ۵۰% سرب که بیشتر برای لحیم کردن قطعات فلز به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(قَ عَ)
کسی که از بیخ حلق سخن گوید. (از اقرب الموارد) ، مرد لب پیچنده وقت سخن. (منتهی الارب). مرد پیچنده لب در وقت سخن گفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کسی که وصله می کند. (ناظم الاطباء). آنکه رقعه زند. آنکه پینه دوزد. (از فرهنگ فارسی معین) ، کسی که می نویسد. (از ناظم الاطباء). آنکه نویسد. رقعه نویس. (فرهنگ فارسی معین) ، گول. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد احمق و بی عقل. (ناظم الاطباء) ، آسمان اول یا سایر آسمانها. ج، ارقعه. حدیث: من فوق سبعه ارقعه، فجیی ٔ به علی لفظ التذکیر کأنه ذهب به الی معنی السقف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آسمان عموماً یا آسمان اول در عرف متقدمین. (از المنجد). آسمان دنیا. (یادداشت مؤلف). آسمان دنیا یا آسمان ج، ارقعه. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (دهار). آسمان یا آسمان اول و در حدیث است: ’لقد حکمت بحکم اﷲ من فوق سبعه ارقعه’. و هی السموات لأن کل طبق رقیع للاّخر. ج، ارقعه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سرخ، پلید. (منتهی الارب) ، مرد سرخ فام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جنسی از کبوتر سپید. (از اقرب الموارد). رجوع به فقّیع شود
لغت نامه دهخدا
(فِقْ قی)
کبوتر سپید. و ابیض فقیع، سخت سپید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
موضعی که در آن بیخ هر درخت باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) :
کدامین ربع را بینی ربیعی
کز آن بقعه برون ناید بقیعی.
نظامی.
- ابن بقیع، سگ، یقال: تقاد فابما ابقی ابن بقیع، ای بالجیفه لان الکلب یبقیها، یرید حطام الدنیا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ قَ)
موضعی است مر بنی عقیل را و آبی مر بنی عجل را. (منتهی الارب) ، بافایده. (ناظم الاطباء). مفید. محتاج الیه. لازم. ضروری. (یادداشت مؤلف) :
ز هر چش ببایست و بودش بکار
بدادش همه بی مر و بی شمار.
فردوسی.
درم نیز چندانکه بودش بکار
ز دینار وز گوهر شاهوار.
فردوسی.
نکورای و تدبیر او مملکت را
بکار است چون هر تنی را روان.
فرخی.
دست او جود را بکارتر است
زآنکه تاری چراغ را روغن.
فرخی.
هرکه پیاده بکار نیستمش
نیست بکار او همان سوار مرا.
ناصرخسرو.
هر ذره که هست اگر غبارست
در پردۀ مملکت بکارست.
نظامی.
، مستعمل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضیع
تصویر ضیع
هلاک شدن، تلف گردیدن، بی تیمار و هیچکاره گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
هامون زمین پست هموار دور از کوه و پشته بیابان صاف و هموار. یا قاع صفصف. بیایان مستوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیع
تصویر بیع
خرید یا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیع
تصویر شیع
هویدا و ظاهر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریع
تصویر ریع
فراوان شدن، بالا آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذیع
تصویر ذیع
پراکندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقیع
تصویر فقیع
کبوتر پرنگی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقیع
تصویر صقیع
شبنم ریزه بشم هم آوای بزم، یخبندان، کبت خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیع
تصویر رقیع
آنکه پینه دوزد، کسی که می نویسد
فرهنگ لغت هوشیار
نام قبرستان مقدس در مدینه منوره میباشد، جائی که در آنجا درختان گوناگون از هر نوع باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیع
تصویر فیع
آغاز کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیع
تصویر رقیع
((رَ))
کسی که وصله کند، آن که پینه دوزد، آن که نویسد، رقعه نویس، احمق، گول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بقیع
تصویر بقیع
((بَ))
جایی که در آن درختان گوناگون باشد، نام گورستانی در مدینه که آرامگاه بسیاری از نزدیکان پیامبر در آنجاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطع
تصویر قطع
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود،
کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود.
تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین،
، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قید
تصویر قید
سان واژه
فرهنگ واژه فارسی سره