جدول جو
جدول جو

معنی قواعل - جستجوی لغت در جدول جو

قواعل
(قَ عِ)
جمع واژۀ قاعله. کوههای دراز بلند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوابل
تصویر قوابل
جمع واژۀ قابله، زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد، ماما، دایه، قابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوال
تصویر قوال
کسی که در محافل به آواز خوش اشعار بخواند، آوازه خوان، نغمه گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوافل
تصویر قوافل
جمع واژۀ قافله، گروهی از مردم که با هم به سفر بروند یا با هم از سفر برگردند، کاروان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواعد
تصویر قواعد
جمع واژۀ قاعده، روش، شیوه، قانون، در علم زیست شناسی ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است، بنیان، اساس، پایه، اصل
فرهنگ فارسی عمید
(قَوْ وا)
گرگ بانگ کنان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
خرگوش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قواعه مؤنث آن است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ عِ)
جمع واژۀ شاعل و شاعله. (ناظم الاطباء). رجوع به شاعل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بِ)
جمع واژۀ قابله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قابله شود.
- قوابل الامر، اوائل کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ تِ)
جمع واژۀ قاتله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ صِ)
جمع واژۀ قاصل. (ناظم الاطباء). رجوع به قاصل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
جمع واژۀ قوطل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ عِ)
جمع واژۀ قاعد، زن بازایستاده از زه و غیره، نهال خرما که تنه گرفته باشد. رجوع به قاعد شود، جمع واژۀ قاعده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و قواعدملک او مصون و محفوظ. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82).
نبایدت که پریشان شود قواعد ملک
نگاه دار دل مردم از پریشانی.
سعدی.
- قواعدالبیت، اساس البیت. (اقرب الموارد). بنیادهای خانه. (منتهی الارب).
- قواعدالهودج، چهارچوب بر پهنای هوده. (منتهی الارب). رجوع به قاعده شود
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
مؤنث قواع، خرگوش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خرگوش ماده. (ناظم الاطباء). رجوع به قواع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فِ)
جمع واژۀ قافله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قافله شود.
- خیل قوافل، اسبان باریک و لاغرشده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوابل
تصویر قوابل
جمع قابله، مانافان ماماها
فرهنگ لغت هوشیار
بسیارگوی همه بسیارگوی کم دانند همه چون غول در بیابانند (سنائی) سرود گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواع
تصویر قواع
خرگوش از جانوران، آوای خرگوش، زوزه گرگ گرگ زوزه کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواصل
تصویر قواصل
جمع قاصل، شمشیر های بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواعد
تصویر قواعد
جمع قاعده، بازایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوافل
تصویر قوافل
جمع قافله، کاروان ها اسپان تکیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواعد
تصویر قواعد
((قَ عِ))
جمع قاعده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوافل
تصویر قوافل
((قَ فِ))
جمع قافله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوال
تصویر قوال
((قَ وّ))
بسیارگو، خوش صحبت، آواز خوان، کسی که در محافل اشعار را به آواز خوش بخواند
فرهنگ فارسی معین
آداب، قوانین، مقررات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواننده، سرودخوان، سرودگو، مطرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چیز حجیم و سنگین
فرهنگ گویش مازندرانی