جمع واژۀ قاعد، زن بازایستاده از زه و غیره، نهال خرما که تنه گرفته باشد. رجوع به قاعد شود، جمع واژۀ قاعده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و قواعدملک او مصون و محفوظ. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82). نبایدت که پریشان شود قواعد ملک نگاه دار دل مردم از پریشانی. سعدی. - قواعدالبیت، اساس البیت. (اقرب الموارد). بنیادهای خانه. (منتهی الارب). - قواعدالهودج، چهارچوب بر پهنای هوده. (منتهی الارب). رجوع به قاعده شود
جَمعِ واژۀ قاعد، زن بازایستاده از زه و غیره، نهال خرما که تنه گرفته باشد. رجوع به قاعد شود، جَمعِ واژۀ قاعده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و قواعدملک او مصون و محفوظ. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82). نبایدت که پریشان شود قواعد ملک نگاه دار دل مردم از پریشانی. سعدی. - قواعدالبیت، اساس البیت. (اقرب الموارد). بنیادهای خانه. (منتهی الارب). - قواعدالهودج، چهارچوب بر پهنای هوده. (منتهی الارب). رجوع به قاعده شود