جدول جو
جدول جو

معنی قواز - جستجوی لغت در جدول جو

قواز(قَوْ وا)
نرم و کلانسال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طواز. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوام
تصویر قوام
غلظت، استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان
پایداری، استحکام، صلابت، تأثّل، ثقابت، رصانت، اتقان، اشتداد، رستی، جزالت، ثبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواد
تصویر قواد
واسطه و دلال عمل منافی عفت، پاانداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جواز
تصویر جواز
پروانۀ سفر، جایز بودن، روا بودن، رخصت، اجازه، گذشتن از جایی یا از راهی،
پروانه، اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، مجوّز، لهی، پروانچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آواز
تصویر آواز
بانگ، صوت، نغمه، آهنگ، بانگ آهنگین انسان همراه با کلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواد
تصویر قواد
قائدها، جلوداران، پیشوایان، سرداران، فرماندهان سپاه، جمع واژۀ قائد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوام
تصویر قوام
آنکه یا آنچه چیزی به آن قایم باشد، پایه، ستون، نظام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواز
تصویر گواز
چوب دستی کلفتی که با آن خر و گاو را می رانند، برای مثال دوستان را بیافتی به مراد / سر دشمن بکوفتی به گواز (فرخی - لغت نامه - گواز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواس
تصویر قواس
کمان ساز، کمان فروش، کمان دار، کمانگیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کواز
تصویر کواز
کوزه، ظرف سفالی دسته دار یا بی دسته، کوچک تر از خم برای آب یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(قَ زِ)
جمع واژۀ قوزع. (ناظم الاطباء). رجوع به قوزع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ زِ)
قوازح الماء، غوزهای آب. (منتهی الارب). غوزه های آب. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَقْ)
جمع واژۀ قوز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ریگ تودۀ گرد و بلند. (آنندراج). رجوع به قوز شود
لغت نامه دهخدا
امکان و تساهل، پاسپورت، گذر نامه، پروانه، اجازه نامه، رفتن و گذشتن تشنگی تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آواز
تصویر آواز
صوت، بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
نوازش: از نواز شاه آن زار حنیذ در تن خود غیرجان جانی ندید (ندید)، (مثنوی. نیک. 541: 6)، در ترکیب بمعنی نوازنده آید: بنده نوازکوچک نوازگوش نوازمهمان نواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواز
تصویر لواز
بادام فروش
فرهنگ لغت هوشیار
چوبدستی باشد که گاو و خر دیگر ستوران را بدان دانند: دوستان را بیافتی بمراد سر دشمن نکوفتی بگواز. (فرخی)، واحد طول معادل ذراع: در ازای از گواز های ما، هاون چوبین جواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوات
تصویر قوات
جمع قابله، مانافان ماماها، جمع قوه، توانایی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواد
تصویر قواد
جاکش جافکش لنبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواس
تصویر قواس
کمانساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواط
تصویر قواط
شبان گوسبنان، سبدساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواع
تصویر قواع
خرگوش از جانوران، آوای خرگوش، زوزه گرگ گرگ زوزه کش
فرهنگ لغت هوشیار
بسیارگوی همه بسیارگوی کم دانند همه چون غول در بیابانند (سنائی) سرود گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوام
تصویر قوام
راستی، عدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناز
تصویر قناز
شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفاز
تصویر قفاز
دستوانه هنگام جنگ به دست کنند دستکش آهنی، دستکش پنبه ای
فرهنگ لغت هوشیار
ازریشه فارسی کژفروش ابریشم فروش ماربزرگ ابریشم فروش علاقه بند: آنکه امروز قدش سرو سرافراز من است شاه خوبان جهان اکبر قزاز من است، آنکه کرم ابریشم را تربیت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آواز
تصویر آواز
آوا، بانگ، نغمه، سرود، آهنگ، هر یک از دستگاه های موسیقی و گوشه های آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواز
تصویر جواز
((جَ))
گواز، چوبدستی که با آن گاو و خر را رانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواز
تصویر جواز
((جُ))
هاون سنگین و چوبین، مهراس، چوبی که ستوران را بدان رانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواز
تصویر جواز
((جَ))
اجازه دادن، رخصت دادن، گذرنامه، پاسپورت، گذشتن، گذشتن از جایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواز
تصویر جواز
پروانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوای
تصویر قوای
نیروهای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوام
تصویر قوام
پایداری
فرهنگ واژه فارسی سره