جدول جو
جدول جو

معنی قواد - جستجوی لغت در جدول جو

قواد
واسطه و دلال عمل منافی عفت، پاانداز
تصویری از قواد
تصویر قواد
فرهنگ فارسی عمید
قواد
قائدها، جلوداران، پیشوایان، سرداران، فرماندهان سپاه، جمع واژۀ قائد
تصویری از قواد
تصویر قواد
فرهنگ فارسی عمید
قواد
(قُوْ وا)
جمع واژۀ قائد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بمعنی کشندۀ ستور و جز آن. (آنندراج). رجوع به قائد شود
لغت نامه دهخدا
قواد
جاکش جافکش لنبان
تصویری از قواد
تصویر قواد
فرهنگ لغت هوشیار
قواد
((قَ وّ))
دیوث، بی غیرت، قلتبان، قرت، کلتبان
تصویری از قواد
تصویر قواد
فرهنگ فارسی معین
قواد
پاانداز، جاکش، دیوث، قلتبان، کشخان، لحاف کش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قباد
تصویر قباد
(پسرانه)
سرور، گرامی، شاه محبوب، پدر کیکاوس از پادشاهان کیانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسر کاوه آهنگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جواد
تصویر جواد
(پسرانه)
بخشنده، از نامهای خدواند، لقب امام نهم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قوادی
تصویر قوادی
عمل قوّاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراد
تصویر قراد
نگه دارنده و تربیت کنندۀ بوزینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراد
تصویر قراد
حشرۀ ریزی که به بدن انسان و بعضی حیوانات دیگر می چسبد و خون آن ها را می مکد، کنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قناد
تصویر قناد
شیرینی فروش، شیرینی پز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عواد
تصویر عواد
عودنواز، نوازندۀ عود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جواد
تصویر جواد
سخی، بخشنده، جمع جیاد، اسب تندرو، چارگامه، ره انجام، چهارگامه، شولک، بالاد، گام زن، براق، سابح، سیس، بادرفتار، بوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوادح
تصویر قوادح
جمع واژۀ قادحه، کرم دندان، کرم چوب خوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوادم
تصویر قوادم
جمع واژۀ قادمه، قادم، پیشرو، پر دراز از بال مرغ
فرهنگ فارسی عمید
(قَوْ وا)
جاکشی.
- امثال:
قوادی به از قاضی گری است، گویند مردی بود به نیشابور که وی را بوالقاسم رازی گفتندی و این بوالقاسم کنیزک بپروردی و نزدیک امیر نصر آوردی و با صله برگشتی و چند کنیزک آورده بود وقتی امیر نصر بوالقاسم را دستاری داد و در این باب عنایت نامه نبشت. نیشابوریان وی را تهنیت کردند و نامه بیاورده به مظالم برخواندند. از پدر شنودم که قاضی بوالهیثم پوشیده گفت و وی مردی فراخ مزاج بود: ای بوالقاسم یاد دار که قوادی به از قاضی گری است. (تاریخ بیهقی، از امثال و حکم دهخدا). رجوع به قواد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کشیدن ستور و جز آن خلاف سوق، فهو من امام و ذلک من خلف. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقوید شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دِ)
جمع واژۀ قادم. رجوع به قادم شود، جمع واژۀ قادمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی پر دراز مرغ. (آنندراج). رجوع به قادمه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
زنی را گویند که به جاها رود و زنان بجهت مردان بهم رساند، و مرد این کاره را کس کش گویند. (برهان). رجوع به قوّاده شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قادیه، بمعنی گروه اندک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به قادیه شود
لغت نامه دهخدا
(قَوْ وا دَ)
زن قواد. و در فارسی بدون تشدید واو بکار رود بمعنی زن جاکش یعنی آنکه برای مردان زن فاحشه آورد. (از ناظم الاطباء). رجوع به قواد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رواد
تصویر رواد
زمین پست و بلند و پر آب و علف، سبزه زار چراگاه مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواد
تصویر سواد
کالبد تن، کره زمین، و بمعنای سیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواد
تصویر تواد
آهستگی درنگ همدوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواد
تصویر جواد
سخی، لقب امام نهم شیعیان جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواد
تصویر دواد
شتابنده تیز رو، کرم ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواد
تصویر بواد
میرش مردن (فعل سوم شخص مفرد فعل دعایی از بودن) بود باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذواد
تصویر ذواد
دفاع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوادی
تصویر قوادی
جاکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوادم
تصویر قوادم
جمع قادم، سرها سرها آدمیان، جمع قادمه، پرها دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواد
تصویر مواد
ماتکان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوام
تصویر قوام
پایداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوای
تصویر قوای
نیروهای
فرهنگ واژه فارسی سره
جاکشی، دیوثی، قلتبانی، لحاف کشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد