جدول جو
جدول جو

معنی قوادح

قوادح
جمع واژۀ قادحه، کرم دندان، کرم چوب خوره
تصویری از قوادح
تصویر قوادح
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با قوادح

قوازح

قوازح
قوازح الماء، غوزهای آب. (منتهی الارب). غوزه های آب. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

قوارح

قوارح
جَمعِ واژۀ قارح. (ناظم الاطباء). رجوع به قارح شود
لغت نامه دهخدا

قوادی

قوادی
جاکشی.
- امثال:
قوادی به از قاضی گری است، گویند مردی بود به نیشابور که وی را بوالقاسم رازی گفتندی و این بوالقاسم کنیزک بپروردی و نزدیک امیر نصر آوردی و با صله برگشتی و چند کنیزک آورده بود وقتی امیر نصر بوالقاسم را دستاری داد و در این باب عنایت نامه نبشت. نیشابوریان وی را تهنیت کردند و نامه بیاورده به مظالم برخواندند. از پدر شنودم که قاضی بوالهیثم پوشیده گفت و وی مردی فراخ مزاج بود: ای بوالقاسم یاد دار که قوادی به از قاضی گری است. (تاریخ بیهقی، از امثال و حکم دهخدا). رجوع به قواد شود
لغت نامه دهخدا

قوادی

قوادی
جَمعِ واژۀ قادیه، بمعنی گروه اندک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به قادیه شود
لغت نامه دهخدا

قواده

قواده
زن قواد. و در فارسی بدون تشدید واو بکار رود بمعنی زن جاکش یعنی آنکه برای مردان زن فاحشه آورد. (از ناظم الاطباء). رجوع به قواد شود
لغت نامه دهخدا