جدول جو
جدول جو

معنی قواتل - جستجوی لغت در جدول جو

قواتل
(قَ تِ)
جمع واژۀ قاتله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوافل
تصویر قوافل
جمع واژۀ قافله، گروهی از مردم که با هم به سفر بروند یا با هم از سفر برگردند، کاروان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاتل
تصویر قاتل
کسی که دیگری را بکشد، کشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوال
تصویر قوال
کسی که در محافل به آواز خوش اشعار بخواند، آوازه خوان، نغمه گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوابل
تصویر قوابل
جمع واژۀ قابله، زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد، ماما، دایه، قابل
فرهنگ فارسی عمید
(کَ تِ)
منزلی است به راه رقه. (منتهی الارب). نام منزلگاهی در راه رقه. (ناظم الاطباء). از نواحی سرزمین ذبیان بعد از سرزمین کلب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
خوانسالار ’کنده’ کبیر که مرگ غم انگیز او را ’مادام دوسوینیه’ نگاشته و بدین وسیله نام او جاوید مانده است. (1671)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
مردی که شکم وی پر از شراب باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قوت. (منتهی الارب). خورش به اندازۀ قوام بدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). المسکه من الرزق. (اقرب الموارد). رجوع به قوت شود
لغت نامه دهخدا
(قُوْ وا)
جمع واژۀ قوّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی توانایی. (آنندراج). رجوع به قوه و قوت شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نعت فاعلی از قتل. کسی که انسان یا حیوانی را بکشد و جانداری را بی جان کند. خونی. کشنده. (ناظم الاطباء). قتل کننده. (آنندراج). هلاک کننده. (ناظم الاطباء). آدم کش. خونخوار. ج، قاتلین. قاتلون. قتله. قتال:
ز بادش خون همی بفسرد در تن
که بادش داشت طبع زهر قاتل.
منوچهری.
بهری ز سخن چو نوش پر نفع است
بهری زهر است و ناخوش و قاتل.
ناصرخسرو.
جمله عالم آکل ومأکول دان
باقیان را قاتل و مقتول دان.
مولوی.
بخونم گر بیالاید دو دست نازنین شاید
که قتلم خوش همی آید ز دست و پنجۀ قاتل.
سعدی.
به خون سعدی اگر تشنه ای حلالت باد
که در شریعت ما حکم نیست بر قاتل.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(قَ بِ)
جمع واژۀ قابله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قابله شود.
- قوابل الامر، اوائل کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ فِ)
جمع واژۀ قافله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قافله شود.
- خیل قوافل، اسبان باریک و لاغرشده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
جمع واژۀ قوطل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ صِ)
جمع واژۀ قاصل. (ناظم الاطباء). رجوع به قاصل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عِ)
جمع واژۀ قاعله. کوههای دراز بلند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوافل
تصویر قوافل
جمع قافله، کاروان ها اسپان تکیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواصل
تصویر قواصل
جمع قاصل، شمشیر های بران
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که انسان یا حیوان را بکشد و جانداری را بی جان نماید، قتل کننده، آدمکش، خونخوار
فرهنگ لغت هوشیار
بسیارگوی همه بسیارگوی کم دانند همه چون غول در بیابانند (سنائی) سرود گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوات
تصویر قوات
جمع قابله، مانافان ماماها، جمع قوه، توانایی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوابل
تصویر قوابل
جمع قابله، مانافان ماماها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوال
تصویر قوال
((قَ وّ))
بسیارگو، خوش صحبت، آواز خوان، کسی که در محافل اشعار را به آواز خوش بخواند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوافل
تصویر قوافل
((قَ فِ))
جمع قافله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاتل
تصویر قاتل
((تِ))
کشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاتل
تصویر قاتل
آدمکش، آدم کش
فرهنگ واژه فارسی سره
آدم کش، جانی، قتال، کشنده، هالک، زهر، سم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواننده، سرودخوان، سرودگو، مطرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از مراتع شبه جزیره ی میانکاله ی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
چیز حجیم و سنگین
فرهنگ گویش مازندرانی