نعت فاعلی از قتل. کسی که انسان یا حیوانی را بکشد و جانداری را بی جان کند. خونی. کشنده. (ناظم الاطباء). قتل کننده. (آنندراج). هلاک کننده. (ناظم الاطباء). آدم کش. خونخوار. ج، قاتلین. قاتلون. قتله. قتال: ز بادش خون همی بفسرد در تن که بادش داشت طبع زهر قاتل. منوچهری. بهری ز سخن چو نوش پر نفع است بهری زهر است و ناخوش و قاتل. ناصرخسرو. جمله عالم آکل ومأکول دان باقیان را قاتل و مقتول دان. مولوی. بخونم گر بیالاید دو دست نازنین شاید که قتلم خوش همی آید ز دست و پنجۀ قاتل. سعدی. به خون سعدی اگر تشنه ای حلالت باد که در شریعت ما حکم نیست بر قاتل. سعدی