میل شتر بسوی خوابگاه. (منتهی الارب). رجوع و میل شتر بچراگاه خود و میل و اقبال آن به جایگاه و اهل خود. (اقرب الموارد) ، میل شتر بسوی چراگاه شیرین گیاه از شوره گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، صعود. (اقرب الموارد)
میل شتر بسوی خوابگاه. (منتهی الارب). رجوع و میل شتر بچراگاه خود و میل و اقبال آن به جایگاه و اهل خود. (اقرب الموارد) ، میل شتر بسوی چراگاه شیرین گیاه از شوره گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، صعود. (اقرب الموارد)
سهم، نصیب، تکۀ کاغذ یا هر چیز دیگر دارای شماره یا نشانه که به وسیلۀ انتخاب تصادفی آن، سهم و نصیب کسی را معین می کنند، پشک قرعه انداختن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه قرعه زدن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه، قرعه انداختن قرعه کشیدن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه، قرعه انداختن
سهم، نصیب، تکۀ کاغذ یا هر چیز دیگر دارای شماره یا نشانه که به وسیلۀ انتخاب تصادفی آن، سهم و نصیب کسی را معین می کنند، پشک قُرعه انداختن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه قُرعه زدن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه، قرعه انداختن قُرعه کشیدن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه، قرعه انداختن
به معنی دامنی است. (جهانگیری) ، چادر باریک که یک عرض باشد. (غیاث). باشامه. واشامه. دامک. ربوسه. ربوشه. سراویزه. گواشمه. ورپوشه. ورپوشنه. چادر باریک یک عرض که زنان بر سر اندازند. (ناظم الاطباء). آنچه زن بدان سر و محاسن خود پوشد. رو پاک. چارقد. نصیف. معجر. روسری. دامنک. دامنی. مقنع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بادام بنان مقنعه بر سر بدریدند شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند. منوچهری. هیچکس روی زشت او ندیدی از آنکه مقنعۀ سبزی بر روی خویش داشتی. (تاریخ بخارا ص 86). رو به تدبیر نفسانی کرده و بفرمود تا مقنعه از سر وی فرو کشیدند و موی او برهنه کردند. (چهارمقالۀ نظامی ص 114). پسر را در کنار گرفت و دو مقنعه برگرفت و به نزدیک آمد و گفت: راست گفتی پسر من آمد. (چهارمقالۀ نظامی ص 96). او را بدان نوع طلا برآراست و مقنعه و قباچه و قصبچه و سربند طلا بر وی مهیا کرد و نامش دل افروز نهاد. (سمک عیار ج 1 ص 50). دستار درربوده سران را به باد زلف شوریده زلف و مقنعۀ عید بر سرش. خاقانی. زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد یک تار به صد مغفر رستم نفروشم. خاقانی. از مقنعه ماه غبغب تو صد ماه مقنعم نموده. خاقانی. نه هر زنی به دو گز مقنعه است کدبانو نه هر سری به کلاهی سزای سالاری است. ظهیر فاریابی. هزار مقنعه باشد به از کلاه از آنک کلاه و مقنعه نز بهر ذلت و خواری است. ظهیر فاریابی. جمعی از جواری و سراری پدرش در آن قلعه بودند و ایشان را نظری بر مجلس او افتاد و بر حالت وی رقت آوردند، مقنعه های خویش درهم بستند و او را بر روی قلعه فروگذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 315). به یک گز مقنعه تا چند کوشم سلیح مردمی تا چند پوشم. نظامی. پری دختی پری بگذار ماهی به زیر مقنعه صاحب کلاهی. نظامی. گوشۀ مقنعۀ او سایه بر هیچ کله داری نمی انداخت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 67). مقنعه و حلۀ عروسانه نکو کنگ امرد را بپوشانید او. مولوی (مثنوی چ خاور ص 356). مرد کز بستن دستار خود آمد عاجز چون زنان مقنعه حالی به سرش باید کرد. نظام قاری (دیوان البسه ص 78). زنخدان از کردکی ابریشم سیبکی و غبغب از چین مقنعه. (دیوان البسه نظام قاری ص 134). و رجوع به مادۀ قبل و مقنع شود
به معنی دامنی است. (جهانگیری) ، چادر باریک که یک عرض باشد. (غیاث). باشامه. واشامه. دامک. ربوسه. ربوشه. سراویزه. گواشمه. ورپوشه. ورپوشنه. چادر باریک یک عرض که زنان بر سر اندازند. (ناظم الاطباء). آنچه زن بدان سر و محاسن خود پوشد. رو پاک. چارقد. نصیف. معجر. روسری. دامنک. دامنی. مِقنَع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بادام بنان مقنعه بر سر بدریدند شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند. منوچهری. هیچکس روی زشت او ندیدی از آنکه مقنعۀ سبزی بر روی خویش داشتی. (تاریخ بخارا ص 86). رو به تدبیر نفسانی کرده و بفرمود تا مقنعه از سر وی فرو کشیدند و موی او برهنه کردند. (چهارمقالۀ نظامی ص 114). پسر را در کنار گرفت و دو مقنعه برگرفت و به نزدیک آمد و گفت: راست گفتی پسر من آمد. (چهارمقالۀ نظامی ص 96). او را بدان نوع طلا برآراست و مقنعه و قباچه و قصبچه و سربند طلا بر وی مهیا کرد و نامش دل افروز نهاد. (سمک عیار ج 1 ص 50). دستار درربوده سران را به باد زلف شوریده زلف و مقنعۀ عید بر سرش. خاقانی. زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد یک تار به صد مغفر رستم نفروشم. خاقانی. از مقنعه ماه غبغب تو صد ماه مقنعم نموده. خاقانی. نه هر زنی به دو گز مقنعه است کدبانو نه هر سری به کلاهی سزای سالاری است. ظهیر فاریابی. هزار مقنعه باشد به از کلاه از آنک کلاه و مقنعه نز بهر ذلت و خواری است. ظهیر فاریابی. جمعی از جواری و سراری پدرش در آن قلعه بودند و ایشان را نظری بر مجلس او افتاد و بر حالت وی رقت آوردند، مقنعه های خویش درهم بستند و او را بر روی قلعه فروگذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 315). به یک گز مقنعه تا چند کوشم سلیح مردمی تا چند پوشم. نظامی. پری دختی پری بگذار ماهی به زیر مقنعه صاحب کلاهی. نظامی. گوشۀ مقنعۀ او سایه بر هیچ کله داری نمی انداخت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 67). مقنعه و حلۀ عروسانه نکو کنگ امرد را بپوشانید او. مولوی (مثنوی چ خاور ص 356). مرد کز بستن دستار خود آمد عاجز چون زنان مقنعه حالی به سرش باید کرد. نظام قاری (دیوان البسه ص 78). زنخدان از کردکی ابریشم سیبکی و غبغب از چین مقنعه. (دیوان البسه نظام قاری ص 134). و رجوع به مادۀ قبل و مِقنَع شود
بر سر افکندنی. مقنع. (منتهی الارب) (از آنندراج). آنچه زنان سر خود را بدان پوشانند. (از اقرب الموارد). پوشاکی از پارچۀ اعلا که درازی آن به اندازۀ دو گز است و از پیش رو گشاده و باز است و زنان تازی آن را در خانه و در بیرون از خانه به روی سر می اندازند و مقنع نیز می گویند. ج، مقانع. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد و مقنع شود
بر سر افکندنی. مِقنَع. (منتهی الارب) (از آنندراج). آنچه زنان سر خود را بدان پوشانند. (از اقرب الموارد). پوشاکی از پارچۀ اعلا که درازی آن به اندازۀ دو گز است و از پیش رو گشاده و باز است و زنان تازی آن را در خانه و در بیرون از خانه به روی سر می اندازند و مقنع نیز می گویند. ج، مقانع. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد و مقنع شود
پانسه پشک، بهره یک بارزدن یک بارکوفتن یک بار کوفتن یک بار زدن، نصیب بهره سهم، قطعه ای کاغذ چوب یا استخوان و مانند آن که به وسیله فال زدن یا آن نصیب کسی را معین کنند پشتک
پانسه پشک، بهره یک بارزدن یک بارکوفتن یک بار کوفتن یک بار زدن، نصیب بهره سهم، قطعه ای کاغذ چوب یا استخوان و مانند آن که به وسیله فال زدن یا آن نصیب کسی را معین کنند پشتک
باقیمانده دست بریده، جای برش، پاره از چیزی، تکه، دو دانه، عدد پاره چیزی، حصه، غالب شعری که قافیه را در مصراع اول بیت اول آن رعایت نکنند در آن از یک مضمون بحث کنند
باقیمانده دست بریده، جای برش، پاره از چیزی، تکه، دو دانه، عدد پاره چیزی، حصه، غالب شعری که قافیه را در مصراع اول بیت اول آن رعایت نکنند در آن از یک مضمون بحث کنند
پاره ای از هر چیز، حصه و بهره و قسمت، چند بیت هم وزن و هم قافیه است که قافیه را در مصراع اول بیت آن رعایت نکنند و در آن از یک مضمون بحث کنند، تکه ای از موسیقی که از چند جمله تشکیل می شود که هر یک از آن ها دارا
پاره ای از هر چیز، حصه و بهره و قسمت، چند بیت هم وزن و هم قافیه است که قافیه را در مصراع اول بیت آن رعایت نکنند و در آن از یک مضمون بحث کنند، تکه ای از موسیقی که از چند جمله تشکیل می شود که هر یک از آن ها دارا