جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با قرعه

قرعه

قرعه
پانسه پشک، بهره یک بارزدن یک بارکوفتن یک بار کوفتن یک بار زدن، نصیب بهره سهم، قطعه ای کاغذ چوب یا استخوان و مانند آن که به وسیله فال زدن یا آن نصیب کسی را معین کنند پشتک
فرهنگ لغت هوشیار

قرعه

قرعه
سهم، نصیب، تکۀ کاغذ یا هر چیز دیگر دارای شماره یا نشانه که به وسیلۀ انتخاب تصادفی آن، سهم و نصیب کسی را معین می کنند، پشک
قُرعه انداختن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه
قُرعه زدن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه، قرعه انداختن
قُرعه کشیدن: انتخاب تصادفی از طریق قرعه، قرعه انداختن
قرعه
فرهنگ فارسی عمید

قرعه

قرعه
داغی است که بر وسط بینی شتر کنند، گزین مال، آنچه به فال زنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پشک:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعۀ فال به نام من دیوانه زدند.
حافظ
لغت نامه دهخدا

قرعه

قرعه
یکی قرع. رجوع به قرع شود، داغی است که بر ساق شتر کنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا