جدول جو
جدول جو

معنی قندشکن - جستجوی لغت در جدول جو

قندشکن
(قَ شِ کَ)
ابزاری است که بدان قند خرد کنند. غالباً به شکل تیشۀ خرد است و گاه گازمانند بود
لغت نامه دهخدا
قندشکن
((قَ شِ کَ))
ابزاری به صورت تیشه کوچک یا گازانبر با لبه های تیز برای شکستن قند، ابزاری بیشتر چکش مانند که با آن قند را به تکه های کوچک تقسیم می کنند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادشکن
تصویر بادشکن
ویژگی هر دارویی که نفخ شکم را برطرف می کند، بادبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قندران
تصویر قندران
سقز، مادۀ صمغی چسبناک که از تنۀ درخت بنه گرفته می شود و از آن اسانسی به دست می آید که از مخلوط آن با موم لاک درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردشکن
تصویر گردشکن
استخوانی که کاملاً شکسته و از جای اصلی خود جدا شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنددان
تصویر قنددان
ظرف قند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قندان
تصویر قندان
قنددان، ظرف قند
فرهنگ فارسی عمید
(زِ / زُ / زَ)
دارو که نفخ معده بنشاند، که آروغ آرد و باد معده بیرون کند. بادکش. محلل ریاح. کاسرالریاح. طاردالریاح. تمام دانه های چتریان بواسطۀ اسانس های خود بعنوان بادشکن بکار میروند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 234) : زیرۀ سبز بادشکن است.
لغت نامه دهخدا
(گُ دِ)
در گناباد خراسان، تکه های پنبۀ بزرگ که از آنها نوال (به همین کلمه مراجعه کنید) تقریباًبه اندازۀ یک من درست میکنند. رجوع به گندک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ)
پیمان شکن. (ناظم الاطباء). ناقض عهد. نقض کننده عهد. ناکث. زنهارخوار:
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای تو ای بیوفای عهدشکن.
فرخی.
چون عهدۀ عهد بازجویند
جز عهدشکن تو را چه گویند.
نظامی.
این عهدشکن که روزگار است
چون برزگران تخم کار است.
نظامی.
دست وفادر کمر عهد کن
تا نشوی عهدشکن جهد کن.
نظامی.
اگر آن عهدشکن بر سر میثاق آید
جان رفته ست که با قالب مشتاق آید.
سعدی.
زهی زمانۀ ناپایدار عهدشکن
چه دوستیست که با دوستان نمی پائی.
سعدی.
چون ز نسیم میشود زلف بنفشه پرشکن
وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی کند.
حافظ.
مرا تو عهدشکن خوانده ای و میترسم
که با تو روز قیامت همین خطاب رود.
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قندرون. بعجمی و ترکی و اصفهانی علک البطم است و گفته اند اسم عجمی صعتر است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قندرون و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(قَ شَ تَ)
مؤلف لباب الانساب گمان برد که از قرای نیشابور یا نواحی بیهق است. رجوع به لباب الانساب ج 2 و قندستن و قندشتن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ / تِ)
ترد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : خربق سیاه... زودشکن باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). بورۀ ارمنی بهتر باشد...متخلخل و زودشکن و سپید و یا گلگون بود. (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِرَ / رِ دَ / دِ)
کسی که از فروتنی خویشتن را شکند. (آنندراج). فروتنی کننده. (غیاث اللغات). آنکه نفس را بفروتنی ریاضت کند (یادداشت مؤلف) :
ندارد استخوان خودپرستان مغز آگاهی
جهان پوچ را گر مست مغزی خودشکن دارد.
صائب (از آنندراج).
در همه روی زمین میشود انگشت نمای
هرکه چون مه بتمامی شود از خودشکنان.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
شکستگی استخوان که بالتمام از یکدیگر جدا شود نه به درازا و وریب
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
ناشکننده. نشکن. که نمی شکند. رجوع به نشکن شود
لغت نامه دهخدا
(رَءْیْ فُ)
نقدکن حال کسی، که نیک و بد حال کسی را می پرسد. رجوع به نقد کردن شود:
صراف سخن به لفظ چون زر
در رشته چنین کشید گوهر
کز نقدکنان حال مجنون
پیری سره بود خال مجنون.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قَ دِ)
دهی است از دهستان بالا ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، واقع در 4هزارگزی شمال باختری تربت حیدریه و 3هزارگزی باختر شوسۀ تربت حیدریه. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 313 تن است. آب از قنات و محصول آن غلات، بنشن و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد و از تربت میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). رجوع به قندیشتن شود
لغت نامه دهخدا
پارسی است غندران شیرابه گیاهی، شیرابه شنگ شیرابه مترشح از ساقه شنگ را گویند که بر اثر قطع ساقه گیاه ترشح می شود و در برابر هوا انجماد پیدا می کند و در ده ها زنان و دختران مانند سقز آن را می جوند قندرون. توضیح در کتاب فرهنگ اصطلاحات پزشکی و دارویی شلمیر قندرون مرادف با کائوچو و هر شیرابه دیگر گیاهی که در برابر هوا انجماد یابد ذکر شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قندرون
تصویر قندرون
پارسی است غندران شیرابه گیاهی، شیرابه شنگ قندران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادشکن
تصویر بادشکن
داروئی که نفخ معده را بنشاند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است فندک ک چراغی کم سوی که اییاران باخوددارند، غندک چون سیب
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که نشکند: لیوان نشکن. عمل گرفتن عضوی از بدن با دو سر انگشت یا دو سر ناخن دست چنانکه بدرد آید: آن صنم را ز گاز و ز نشکنج تن بنفشه شد و دو لب نارنج. (عنصری. لفااق. 56)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قند شکن
تصویر قند شکن
غند شکن چکشی که بدان کلوخه های قند را باجزاء تقسیم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنددان
تصویر قنددان
قندان غندان پانیذ دان ظرفی که در آن قند ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنددان
تصویر قنددان
ظرفی که در آن قند ریزند
فرهنگ فارسی معین
((قَ دَ))
شیرابه مترشح از ساقه شنگ را گویند که بر اثر قطع ساقه گیاه ترشح می شود و در برابر هوا انجماد پیدا می کند و در ده ها زنان و دختران مانند سقز آن را می جوند، قندرون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادشکن
تصویر بادشکن
((ش ِ کَ))
دارویی که نفخ شکم بنشاند
فرهنگ فارسی معین
پیمان شکن، خائن، عهدگسل، ناقض عهد، ناکث
متضاد: وفادار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صف شکن، خطشکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
Unbreakable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شیرینی خوری، از مراسم پس از خواستگاری است که بستگان دو
فرهنگ گویش مازندرانی
وسیله ای فلزی برای شکستن قند، قند شکن
فرهنگ گویش مازندرانی
قندشکن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
irrompível
دیکشنری فارسی به پرتغالی