- قنج
- پارسی است غنج: هرزه، خر دم بریده
معنی قنج - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برده زر خرید
ترکی آویزند ترگون فتراک سموت
کله پوک مرد
ترکی آویزند ترگون فتراک سموت
مشقت، زحمت، محنت
پارسی تازی شده بنگ از گیاهان پارسی تازی شده بن ریشه بنگ
جای امن و خالی از اغیار
محنت، مشقت، تعب، سختی ناشی از کار و کوشش، تعب که در کار برند، زحمت
گریه و نوحه کردن، ناله
باطل، ضایع، بیهوده
عدد پس از چهار و پیش از شش عدد (چهار بعلاوه یک) نماینده آن در ارقام هندی (5) است خمس خمسه، حواس خمسه، حواس خمسه (سامعه و باصره و ذایقه و لامسه و شامه)، پنجه چنگال گربه بصورتم پنج زد. یا اصل پنج. حقیقت انسانی نفحه الهی که در کالبد انسان دمیده شده. مخلوطی از مسکری سخت قوی با اجزای دیگر مانند آب لیمو و قند و چای و جز آن. وجب وژه شبر
دو تخته فلزی محدب ودایره مانند که با دست بر هم میزنند وزن کردن و وزن باین معنی مبدل سنگ است
شتر نر، ترنجیدگی چروک خوردن چروکیده ترنجیده سرین کفل
عدد بعد از چهار، «۵ »
به هم آمده و گرد شده، غنچه
ماده ای جامد، سفید و شیرین، که از چغندر قند یا نیشکر تهیه می شود، در پزشکی کنایه از مرض قند، کنایه از بوسه
لب، لپ، دو طرف دهان از بیرون، برای مثال نه همه کار تو دانی نه همه زور تو ر ا ست / لنج پرباد مکن بیش و کتف برمفراز (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۵)
گوشه، زاویه، چین و شکن، چروک
تخم گیاه، تخم و دانۀ هر گیاه
نوحه، مویه، ناله و زاری، زنجه
کنف، نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کنب، ژوت
شهدانه، شهدانق، شهدانج
شهدانه، شهدانق، شهدانج
قایق بزرگ موتوری که معمولاً از چوب یا مواد فایبرگلاس ساخته می شود
خوشۀ انگور که دانه های آن را کنده یا خورده باشند
خوشۀ انگور که دانه های آن را کنده یا خورده باشند
گنجایش، ظرفیت، حجم، جاداد، برای مثال در تصور ذات او را گنج کو/ تا درآید در تصور مثل او (مولوی - ۴۰) ، ای تن من و ای رگ من پر ز تو/ توبه را گنجا کجا باشد درو (مولوی - ۸۸۳) ، توانایی، استعداد
شاه دانه، گیاهی یکساله با برگ هایی بلند و دانه هایی به اندازۀ فندق که از آن مواد مخدر و الیاف گرفته می شود، گردی مخدر که از سرشاخ های این گیاه گرفته می شود و به صورت تدخین یا خوردن مصرف می شود
بنگ، فنگ، زمرّد گیاه، زمرّدگیا، شاهدانج، شهدانج، کنودانه
بنگ، فنگ، زمرّد گیاه، زمرّدگیا، شاهدانج، شهدانج، کنودانه
غنجیدن، ناز و کرشمه، دلال
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
خرجین، جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
نوزاد کرمی شکل حشرات، لارو، حشره ای که نوزاد کرمی شکل آن از آفات سیب و گوجه است، نوعی کرم که در گیاه پنبه تولید می شود و غنچه و گل آن را می خورد
غنج زدن: سخت آرزومند بودن مثلاً دلم برای آن غنج می زند
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
خرجین، جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
نوزاد کرمی شکل حشرات، لارو، حشره ای که نوزاد کرمی شکل آن از آفات سیب و گوجه است، نوعی کرم که در گیاه پنبه تولید می شود و غنچه و گل آن را می خورد
غنج زدن: سخت آرزومند بودن مثلاً دلم برای آن غنج می زند
ویژگی جای امن و امان و خالی از اغیار، جای خلوت
شادی، طرب، برای مثال ای مایۀ طربم و آرام روز و شبم / من خنج تو طلبم تو رنج من طلبی (عنصری - ۳۵۴) ، نفع، فایده، سود، بهره، برای مثال گرت من ستایش نگویم مرنج / که بهره ندارم ز گنج تو خنج (ازرقی- مجمع الفرس - خنج) ، ناز و عشوه، غنج
زنبور عسل، نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوه ای که موم و عسل تولید می کند، مگس انگبین، گوژانگبین، نحله، منگ، کبت، برای مثال هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین / آری عسل شیرین نآید مگر از منج (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲)
هنجیدن، هنجنده، پسوند متصل به واژه به معنای کشندهبرای مثال کمندی عدو هنج از بهر کین / فرو هشته چون اژدهایی ز زین (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
پسوند متصل به واژه به معنای سنجنده مثلاً سخن سنج، نکته سنج، زلزله سنج، گرما سنج
مبتلا به که بیماری فتق، دبه خایه، غر، برای مثال عجب آید مرا ز تو که همی / چون کشی آن گران دو خایۀ فنج (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲) ، غری، فتق، کلان، بزرگ
گنجشک، پرندۀ کوچک خاکی رنگ وحلال گوشت از دستۀ سبکبالان، مرگو، چکوک، چغک، مرکو، چتوک، بنجشک، عصفور برای مثال شکار باز، خرچال و کلنگ است / شکار واشه، ونج است و کبوتر (عنصری - ۳۳۲)