- قنادل (قُ دِ)
ستور بزرگ سر و دراز یا درازسر. (اقرب الموارد). رجوع به قندل شود
معنی قنادل - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پختن شیرینی، شیرینی پزی، فروختن شیرینی، شیرینی فروشی، مغازه ای که در آن شیرینی، خشکبار، شکلات و مانند آن به فروش می رسد
قندیل ها، مشعلهایی که از سقف آویزان می کنند، چراغ آویز ها، جمع واژۀ قندیل
(قَ دَ)
لغت نامه دهخدا
ستور بزرگ سر و درازپا یا درازسر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد از قاموس و لسان). بزرگ سر از شتر و دیگرستور. (ناظم الاطباء). قنادل. قندویل. (اقرب الموارد). قندل. (منتهی الارب). رجوع به این کلمات شود
(قُ نَ دِ)
لغت نامه دهخدا
ستور بزرگ سر و درازپا یا درازسر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قندل شود
(قَنْ نا)
لغت نامه دهخدا
ابواسامه جد عمرو بن حمادبن طلحه از راویان است. (از لباب الانساب). روات در دنیای حدیث شناسی اسلامی به کسانی گفته می شود که احادیث را از دیگران می شنوند، حفظ می کنند و به نسل های بعدی انتقال می دهند. این افراد در فرآیند گردآوری و انتشار حدیث، نقش مؤثری دارند. به ویژه در دوره های بعد از پیامبر اسلام (ص)، روات با دقت خود، موجب حفظ سنت نبوی در برابر تحریف ها و تغییرات شدند.
(قَنْ نا)
لغت نامه دهخدا
قندساز و حلوایی. (آنندراج). قندریز. شیرینی ساز. (یادداشت مؤلف). شیرینی فروش. شیرینی پز. شکرریز.
- قنادخانه، جائی که قندسازان در آنجا قند سازند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
- قنادخانه، جائی که قندسازان در آنجا قند سازند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
(مَ دِ)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ مندل. (اقرب الموارد). رجوع به مندل شود، جمع واژۀ مندل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (المنجد). رجوع به مندل شود
(صُ دِ)
لغت نامه دهخدا
حمار صنادل، خر قوی و سرسخت. (منتهی الارب). حمار و بعیر ضخیم و صلب عظیم الرأس را نامند. (فهرست مخزن الادویه)
(قَ بِ)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قنبل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قنبل شود، جمع واژۀ قنبله. رجوع به قنبل و قنبله شود، جمع واژۀ قنبله. (اقرب الموارد). رجوع به قنبله شود
(قَ رِ)
لغت نامه دهخدا
محله ای است به اصفهان. گروهی از محدثان از آنجا برخاسته اند. (از لباب الانساب). و رجوع به معجم البلدان شود
(قَ)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قندیل. (آنندراج). رجوع به قندیل شود.
- قنادیل چرخ، کنایه از ستارگان باشد. (برهان) (آنندراج)
- قنادیل چرخ، کنایه از ستارگان باشد. (برهان) (آنندراج)
(عَ دِ)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عندلیب. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (غیاث اللغات). زیرا هر اسم عربی که از چهار حرف بیشتر داشته باشد در حالت جمع یک یا دو حرف از آخر آن حذف کنند. (از غیاث اللغات و منتهی الارب) :
جرس دستان گوناگون همی زد
بسان عندلیبی از عنادل.
منوچهری
جرس دستان گوناگون همی زد
بسان عندلیبی از عنادل.
منوچهری
حلواساز، حلوایی، شکرریز، شیرینی پز، شیرینی فروش
نوعی انگور
قندیل