جدول جو
جدول جو

معنی قموده - جستجوی لغت در جدول جو

قموده
(قَ)
قمنور. از شهرهای مشهور افریقیه است. رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 264 شود. دهی است در قیروان و تا قیروان دو روز مسافت دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آموده
تصویر آموده
ساخته، آراسته، برای مثال دو خرگه داشتی خسرو مهیا / برآموده به گوهر چون ثریا (نظامی۲ - ۲۸۵)، به رشته کشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زموده
تصویر زموده
نقش و نگار شده
فرهنگ فارسی عمید
نسبت است به قموده. (تاج العروس). رجوع به قموده شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کلابیگی چشم از ادامه نظر در چیزهای سپید یا نور و روشنائی سخت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَصْوْ)
بالا بردن سر را و نیاشامیدن آب را، لغتی است در قمح، فرورفتن گاهی و بالا آمدن گاهی دیگر. (اقرب الموارد) ، فروبردن چیزی را در آب چنانکه سر آن گاه در آب رود و گاه از آب برآید. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ مُدْ دَ)
درازگردن یا دراز و سطبر گردن یا دراز مطلقاً. (اقرب الموارد). سطبرگردن و قوی و استوارخلقت. (منتهی الارب). رجوع به قمد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
دابه مقوده، چهارپای کشیده شده. (از منتهی الارب). ستور کشیده شده. مقود. و گویند ناقه مقوده و بعیر مقود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ)
فربه شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قموء شود
لغت نامه دهخدا
محمد بن محفوظ. از قاضیان است. وی در افریقیه به سال 307 هجری قمری درگذشت. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
شهر کوچکی است در بالای صعید مصر در مغرب نیل که در آن نخلستانها و سبزه زارهاست. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
شتری که شبان برای حاجات خود نگاه دارد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خرمابن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
نقش و نگار کرده. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، زردوزی شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آراسته. متحلی:
بخوی خوش آموده به گوهرم
بر این زیستم هم بر این بگذرم.
نظامی.
رجوع به آمای و آمود و آمودن شود، پرکرده. انباشته. (از برهان). مندرج
لغت نامه دهخدا
(عَ / عُ رَ)
دوست داشتن کسی را. (منتهی الارب). ود. وداد. وداده. مودده. مودوده، به معنی ود. (ناظم الاطباء). دوست داشتن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به ود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آموده
تصویر آموده
آراسته، متجلی
فرهنگ لغت هوشیار
درشت اندام: مرد، گردن کلفت: مرد مونث قمد: درشت اندام: زن، گردن کلفت: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موده
تصویر موده
مودت در فارسی: دوست داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نموده
تصویر نموده
نشان داده، هویدا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خموده
تصویر خموده
از ساخته های فارسی گویان افسرده پژمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نموده
تصویر نموده
((نُ دِ))
نشان داده، آشکار کرده، فاش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آموده
تصویر آموده
((دِ))
آراسته، مزین، زینت یافته
فرهنگ فارسی معین