جدول جو
جدول جو

معنی قمعل - جستجوی لغت در جدول جو

قمعل
(قُ عُ)
کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، و گویند کاسۀ کوچک. (اقرب الموارد) ، نوعی از رکابی و دیگ تنگ گردن. (منتهی الارب). المرجل الضیق العنق. (اقرب الموارد) ، مرغکی کوتاه گردن و کوتاه نوک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قمل
تصویر قمل
شپش، حشره ای ریز با زندگی انگل وار که معمولاً از خون پستانداران تغذیه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمع
تصویر قمع
سرکوب کردن، برای مثال خشت از سر خم برکند، باده ز خم بیرون کند / وآنگه به قمعی افکند در قصعۀ مروانیه (منوچهری - ۱۰۱)، سرکوبی
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
قلعه ای است در یمن. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
علتی است مانند تخمه. (از منتهی الارب). اقرب الموارد بدین معنی قمع ضبط کرده است، جمع واژۀ قمعه. (ازمنتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قمعه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ مَ)
قیف سر خنورهای سرتنگ که بر سرآن گذاشته روغن و جز آن در وی ریزند. (منتهی الارب). آلتی است که بر دهان آوند نهند و در آن روغن و جز آن ریزند. (اقرب الموارد) (از المنجد). قمع. قمع. رجوع به آن دو ماده شود
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ)
بسیارشپش شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دارای شپش شدن. (از اقرب الموارد) ، خجکهای سیاه مانند شپش برآمدن بر عرفج. (منتهی الارب). قمل العرفج، اسودّ شیئاً و صار فیه کالقمل و عباره الاساس: بدلت له غب المطر مایشبه القمل. (اقرب الموارد) ، بسیار گردیدن قوم، فربه گشتن مرد سپس لاغری، کلان شدن شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سپش. قمله یکی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- قمل قریش، دانۀ صنوبر. (منتهی الارب). حب الصنوبر. (اقرب الموارد). حب صنوبر صغار است. (فهرست مخزن الادویه). فیطس. رجوع به قم قریش شود
لغت نامه دهخدا
(قُمْ مَ)
مورچه. (منتهی الارب). مورچۀ خرد. (اقرب الموارد) ، ملخ بی پر یا کرمکی است سرخ بال. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، کرمی است خرد مانند کنه. (منتهی الارب). جانورکهایی است خرد چون کنه و کوچکتر از آن که بر بدن شتر برآید هنگام لاغری. (اقرب الموارد) ، کنه یاکرمی است همچو ملخ گنده بوی و از ملخ خورنده تر کشت را و آن را قمله الزرع نیز گویند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شپش مردم و این قول مردود است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ عُ)
کوهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
شمعله. ماده شتر بانشاط و شادمان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شتر مادۀ بانشاط. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شتر زودرو. ج، شماعل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مهتر گردیدن، برآمدن غلاف بار درخت یا غنچۀ آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، قماعیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
مهتر قوم، سردار شبانان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ عَ)
مگس ریز که بر شترو آهو نشیند در شدت گرما. ج، مقامع برغیر قیاس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سر. (منتهی الارب). رأس. (اقرب الموارد) ، سر کوهان شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، طرف حلقوم و در تهذیب آمده طبق حلقوم و آن مجرای نفس است تا شش و جمع آن قمع است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
غوشنه. غوشیشه. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(قُ عُ / قِ عَ)
ناکس. فرومایه، خوار. بی قدر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ عِ)
کژدم ریزه، بچه گرگ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ عَ)
شتر مادۀ آرزومند نر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ اقمع بمعنی آنکه در بن مژۀ او آبله ریزه بردمیده باشد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
نام کبوترباز. (آنندراج از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قُ بُ)
سرین. (فرهنگ نامۀ جدید رازی)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ عَ)
برگزیده و خیار مال. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
آب و باغستانی است در یمامه از محمد بن ادریس بن ابی حفصه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قمل
تصویر قمل
کنه شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمبل
تصویر قمبل
نادرست نویسی غنبل غمبل دوسرین دولمبر (گویش نایینی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمعول
تصویر قمعول
کاسه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمعه
تصویر قمعه
سربند انبان، برگزیده داراک سرکوهان، مگس شتر، سرنای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمع
تصویر قمع
چیره شدن بر کسی و خوار و ذلیل گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمل
تصویر قمل
((قَ))
شپش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمع
تصویر قمع
((قَ مْ))
سرکوب کردن، خوار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمع
تصویر قمع
((قِ مَ))
زدن با عمود، سرکوب کردن، خوار گردانیدن، ذلیل کردن، سرکوبی، فرو نشاندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمبل
تصویر قمبل
((قُ بُ))
کفل، سرین، قنبل
فرهنگ فارسی معین
لپ گونه
فرهنگ گویش مازندرانی
قر دادن
فرهنگ گویش مازندرانی