جدول جو
جدول جو

معنی قمباره - جستجوی لغت در جدول جو

قمباره(قُ رَ / رِ)
ترکی شدۀ خمپاره
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انباره
تصویر انباره
دستگاهی که انرژی برق برای مواقع لزوم در آن ذخیره می شود، آکومولاتور، خازن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبازره
تصویر قبازره
زره قبامانند، کژآکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمباده
تصویر سمباده
سنباده، تکۀ کاغذ یا پارچه با سطح زبر که بیشتر در کارهای نجاری و نقاشی برای ساییدن چوب و تخته به کار می رود، آلومینی به صورت ذرات و به رنگ های سیاه، خاکستری یا سرخ و بسیار سخت که در اسید حل نشده، در حرارت هم ذوب نمی شود و برای صیقلی کردن و جلا دادن فلزات به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوباره
تصویر دوباره
دو دفعه، دو مرتبه، مکرر، کاری که برای بار دوم صورت گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمپاره
تصویر خمپاره
نوعی گلولۀ بزرگ توپ که با خمپاره انداز انداخته شود
فرهنگ فارسی عمید
(اَمْ رَ / رِ)
پر کردن و انباشتن. (از انجمن آرا، ذیل انبار) (آنندراج، ذیل انبار) ، ترقی دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
قصبه ای است در مصر، در ساحل چپ رود نیل روبروی بولاق، از این قصبه یک رشته خط آهن بسوی مینه کشیده شده است. رجوع به لاروس بزرگ و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1033 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 259 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
و امبارحه، دیروز. اول امبارح، پریروز. اوله امبارحه، پریشب. (از دزی ج 1) ، پادشاه مقتدر و مستقل و صاحب تاج و تخت که بر ممالک و نواحی سلطنت کند. (از ناظم الاطباء) (ازفرهنگ فارسی معین). شاهنشاه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ناحیه ایست در شمال شرقی سنگال سودان و مردم آن که بهمین نام شهرت دارنددارای نژاد خاص میباشند، رنگ آنان سیاه و موها مجعداست.
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
بربار. (انجمن آرا) (برهان). حجره ای بر بالای حجره ای دیگر. (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) (برهان). فروار. بربار و بالاخانه و حجرۀ بالای حجره. (ناظم الاطباء). رجوع به بربار شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از عسباره
تصویر عسباره
کفتاردیس، بچه گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطبراه
تصویر قطبراه
میخراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرباقه
تصویر قرباقه
ترکی غوک از جانوران داروک (گویش مازندرانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباره
تصویر انباره
پرکردن و انباشتن مخزن، قوه برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبازره
تصویر قبازره
زره قبامانند قبایی زره
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غامبوره کاغذ نازک چاکدار که از لرزش آن آوایی بر آید (گویش نایینی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنباره
تصویر زنباره
زن دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضباره
تصویر عضباره
سنگ آسیا، سنگ گاز ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمباده
تصویر سمباده
سنگی سخت که در تیز کردن و جلا دادن شمشیر و کارد بکار میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی توپ با لوله کوتاه که پیاده نظام حمل میکند و با آن آشیانه مسلسل حریف مقابل را بر می دارد
فرهنگ لغت هوشیار
پیاپی گوی: زن، کورت کوزه گردن باریک راگویند، شش گونه که شترمست برآرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوباره
تصویر دوباره
باز، ایضاً، دگربار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برباره
تصویر برباره
حجره ای که بالای حجره دیگر باشد بالا خانه
فرهنگ لغت هوشیار
درباب. در خصوص راجع به: من درباره تو مضایقه ندارم. توضیح لازم الاضافه است. در خصوص، ار بابت
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ رِ))
دستگاهی که می توان در آن برق ذخیره کرد و در هنگام لزوم از آن استفاده کرد، آکومولاتور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنباره
تصویر زنباره
((زَ رِ))
زن باز، مردی که آمیزش با زنان را بسیار دوست دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمپاره
تصویر خمپاره
((خُ رِ))
نوعی گلوله که به وسیله خمپاره انداز پرتاب شود، گلوله ای که جهت آتش بازی سازند و در هوا منفجر گردد و به چند رنگ درآید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درباره
تصویر درباره
در خصوص، در مورد، در رابطه، راجع به، درمورد، در باب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انباره
تصویر انباره
آکومولاتور، خازن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اوباره
تصویر اوباره
آناکوندا
فرهنگ واژه فارسی سره
مکانی که برگ و ساقه گیاه اقطی و سرخس را جهت آماده سازی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
زیاد، فراوان، انباشته
فرهنگ گویش مازندرانی
برکه ی آب
فرهنگ گویش مازندرانی
بمباران
دیکشنری اردو به فارسی