جدول جو
جدول جو

معنی قماص - جستجوی لغت در جدول جو

قماص
(رُ)
برجستن اسب و جز آن و برداشتن هر دو دست راباهم و بنهادن هر دو را باهم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و گویند قماص در جائی گفته شود که این عمل عادت برای آن حیوان گردیده باشد. (اقرب الموارد). برسکیزیدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به قمص شود
لغت نامه دهخدا
قماص
(قَمْ ما)
پیراهن فروش. (از اللباب)
لغت نامه دهخدا
قماص
پریشانی ناآرامی
تصویری از قماص
تصویر قماص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قمار
تصویر قمار
هر نوع بازی ای که در آن شرط کنند شخص برنده از کسی که بازی را باخته پول یا چیز دیگر بگیرد، منگ، منگیا،
کنایه از کار خطرناک، ریسک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمیص
تصویر قمیص
پیراهن، جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می کنند، جامۀ نازک و بلند زنانه
فرهنگ فارسی عمید
سزا دادن بر گناه و کار بد از طرف شخص زیان دیده یا حاکم شرع برابر آنچه مرتکب شده است، کشتن قاتل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراص
تصویر قراص
قرص ها، محکم ها، سخت ها، آسوده ها، راحت ها، گرده نان ها، کلیچه ها، گرده ها، چیزهای گرد، جمع واژۀ قرص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قماط
تصویر قماط
قنداق، قسمت ته تفنگ که از چوب ساخته می شود، پارچه ای که کودک شیرخوار را در آن می بندند، قنداقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قماش
تصویر قماش
پارچۀ نخی، کنایه از نوع، جنس، رخت، متاع و اسباب خانه، خرده ریزه هایی که از روی زمین جمع می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصاص
تصویر قصاص
کسی که در محافل قصه گویی می کند، داستان سرا، قصه گو
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
جمع واژۀ خمیص و خمیصه. (ناظم الاطباء). رجوع به خمیص و خمیصه شود، جمع واژۀ خمصان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگر برای خمص است. (منتهی الارب). رجوع به خمص شود
لغت نامه دهخدا
(قُرْ را)
بابونه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بابونه و هو نور الاقحوان. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قص ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قص شود، جمع واژۀ قصّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قصّه شود، جمع واژۀ قصّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصّه شود، قصاص به ضم قاف است در همه معانی آن. رجوع به قصاص شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ضِ بَ)
آبی است در دیار کلاب متعلق به بنی عمرو بن کلاب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ ما)
حسین بن قاسم بن ابی سعد مکنی به ابوالفتح نیشابوری از محدثان و صلحاء است. وی از ابوسعید عبدالواحد بن ابوالقاسم قشیری وابوالقاسم بن بیان بزاز و جز ایشان روایت کند و از او ابوسعد سمعانی روایت شنیده است. وفات او به سال 547 هجری قمری اتفاق افتاد. (اللباب فی تهذیب الانساب). محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد.
لغت نامه دهخدا
(قَمْ ما)
نسبت است به قماص بمعنی پیراهن فروش. (از اللباب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قمام
تصویر قمام
مورد اسپرم (آس بری) از گیاهان، جمع قمامه، آخال ها گروه ها مورد
فرهنگ لغت هوشیار
پاوند (قنداق)، ریسمان که باآن دست وپای گوسبندرابندند دزد، پاوند ساز پاوند دوز ریسمانی که بدان دست و پای گوسفند را بندند، پارچه ای که بدان دست و پای کودک را بندند، پارچه عریضی که کودک را بدان پیچند: پس در حال دایه بیامد و او را (کودک را) در قماط پیچید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمیص
تصویر قمیص
پیراهن، بچه دان، گلاله پیراهن پنبه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناص
تصویر قناص
شکارگر قناس بنگرید به قناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمار
تصویر قمار
بگرو چیزی باختن، نبرد کردن با هم بگرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قماس
تصویر قماس
غوته خور پاغوش خور پرآبی چاه و کاریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قماش
تصویر قماش
رخت و متاع خانه، پارچه نخی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
مانند آنچه داده باشی، بازستدن، کشنده یکی را کشتن، مجازات قاتل مطابق عمل مرتکب شده داستانسرا
فرهنگ لغت هوشیار
زمین کند گرمخانه، لانه کبوتر، کازه شکارگر، کوماچدان تنورکوماچ پزی گرمخانه، کازه شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار
بابونه از گیاهان، گزنه از گیاهان، لگام تنگ یونانی تازی گشته آلبالو گیلاس بابونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماص
تصویر شماص
رفتن به شتاب گریز در رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفاص
تصویر قفاص
بزکوهی ازجانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصاص
تصویر قصاص
((قِ))
مجازات، کیفری همسنگ جرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قناص
تصویر قناص
((قَ نّ))
صیاد، شکارچی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمیص
تصویر قمیص
((قَ مِ))
پیراهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قماط
تصویر قماط
((قِ))
ریسمانی که با آن دست و پای گوسفند را بندند، پارچه عریضی که کودک را بدان پیچند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قماش
تصویر قماش
((قُ))
خرده ریز از هر چیزی، رخت، کالا، اسباب خانه، در فارسی، پارچه، پارچه نخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمار
تصویر قمار
((قُ))
هر نوع بازی که در آن پولی برده یا باخته شود
فرهنگ فارسی معین