جدول جو
جدول جو

معنی قمادی - جستجوی لغت در جدول جو

قمادی(قُ دی ی)
درشت اندام سطبر. (منتهی الارب). رجوع به قمد شود
لغت نامه دهخدا
قمادی(قُ)
دهی است در بحرین از عبدالقیس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمادی
تصویر تمادی
مداومت کردن بر کاری، ستیزه کردن، دراز شدن، ممتد شدن، دراز شدن مدت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنادی
تصویر قنادی
پختن شیرینی، شیرینی پزی، فروختن شیرینی، شیرینی فروشی، مغازه ای که در آن شیرینی، خشکبار، شکلات و مانند آن به فروش می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوادی
تصویر قوادی
عمل قوّاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمادی
تصویر جمادی
ماه پنجم و ششم از سال هجری قمری
جماد بودن
جمادی اول: ماه پنجم از سال هجری قمری، جمادی الاول
جمادی ثانی: ماه ششم از سال هجری قمری، جمادی الثانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمادی
تصویر رمادی
آنچه به رنگ خاکستر است، خاکستری، خاکسترگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قماری
تصویر قماری
تهیه شده در قمار، برای مثال ز عود قماری یکی تخت کرد / سر تخته ها را به زر سخت کرد (فردوسی - ۲/۹۶)، مربوط به قمار مثلاً طاووس قماری
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
گندم قبادی، گندم کهنۀ بد. رجوع به قباذیه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نسبت است به قباد
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نام دهستانی است که ییلاق طایفۀ قبادی است محدود است از طرف شمال به دهستان جوانرود از طرف جنوب و باختر به دهستان باباجانی از طرف خاور به دهستان ولدبیگی. طول دهستان در حدود 15 وعرض آن 10 کیلومتر است. دهستان قبادی در طول دره ای واقع شده شامل چهار ده به نام: صید عالی، بانی بران، زلان، چشمه نسار در قسمت پایین دره و مزارع و چشمه سارهای نهر آب در قسمت علیای دره واقع و به خوش آب و هوائی معروف است. مرکز بخشداری تابستان در چشمه بیله تاب و نهرآب است. ایستگاه اتومبیل در چشمه گزنه است. تابستان همه روزه اتومبیل بین کرمانشاهان و نهرآب رفت و آمد مینماید. تابستان در حدود 500 خانوار از ایل قبادی در اطراف چشمه های مشروحۀ زیر ساکن می شوند. بیله تاب، گزنه، مله ترشک، کانی چرمی، باباجان، بوزه، چاله پهن و سه یاران. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
اسم طایفه ای از ایلات کردایران است که در ییلاق نواحی کزبازان اطراف جوانرود، قشلاق پشت کوه شیخانی و زهاب مسکن دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 58 و 59). نام یکی از طوائف ثلاث است.
طایفۀ قبادی که در حدود یکهزار خانوار (ده نشین گرمسیر، سردسیر و چادرنشین) بوده از تیره های زیر تشکیل شده است: میرکی، بازانی علی آقائی، تنگ اژدهائی، قلانی، کوره ای، بابائی، احمدخزان، زلانی، پشت ماله، داودی، ملاسهرابی، زبان مادری این طایفه کردی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُ دا)
ابل ٌقتادی ̍، شتران دردگین شکم از خوردن قتاد. (منتهی الارب). شترانی که از خوردن قتاد درد شکم گرفته باشند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به قتاد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دی ی)
اسبی بود مر خزرج را و این به قتاده منسوب نیست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تیره ای از شعبه شیبانی ایل عرب، که از ایلات خمسۀ فارس است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ ما)
نسبت است به قماص بمعنی پیراهن فروش. (از اللباب)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ ما)
حسین بن قاسم بن ابی سعد مکنی به ابوالفتح نیشابوری از محدثان و صلحاء است. وی از ابوسعید عبدالواحد بن ابوالقاسم قشیری وابوالقاسم بن بیان بزاز و جز ایشان روایت کند و از او ابوسعد سمعانی روایت شنیده است. وفات او به سال 547 هجری قمری اتفاق افتاد. (اللباب فی تهذیب الانساب). محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد.
لغت نامه دهخدا
(قَ ری ی)
جمع واژۀ قمریّه. (منتهی الارب) (غیاث) : بلبلان بر موافقت فاختگان و قماری شیون و نوحه گری آغاز کردند. (جهانگشای وینی). رجوع به قمریه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
نسبت است به قماره و آن شهری است. رجوع به قمار و قماره شود.
- عود قماری، عودی که منسوب به شهر قماره باشد:
اکلیلهای پیلانش از گوهر است و لؤلؤ
صندوق پیل بانش از صندل و قماری.
منوچهری.
بخورانگیز شد عود قماری
هوا میکرد خود کافورباری.
نظامی.
دماغ عالم از باد بهاری
هوا را ساخته عود قماری.
نظامی.
بفرمودش برسم شهریاری
کیانی مهدی از عود قماری.
نظامی.
گر او را بیشه ای با استواریست
مرا صد بیشه از عود قماریست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قُ)
در جغرافیای قدیم ناحیه ای بوده است در بخش پنجم اقلیم هفتم که بر قطعۀ کنار دریای نیطش از بخش ششم اقلیم ششم واقع است و به دریاچۀ طرمی منتهی میشود. رجوع به ترجمه ابن خلدون ج 1 ص 148، 152، 153 شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مصطفی بن جعفر عمادی رومی، ملقب به صنعاﷲ. فقیه و مفسر اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم هجری قمری رجوع به صنعاﷲافندی و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج 12 ص 245. هدیه العارفین بغدادی ج 2 ص 439
علی بن ابراهیم بن عبدالرحمان عمادی. شاعر و فقیه دمشق است در نیمۀ دوم قرن یازدهم و اوایل قرن دوازدهم هجری قمری رجوع به علی عمادی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ می ی)
آفتابه گر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مرکّب از: عماد + یاء مصدری، ستون بودن:
بسته در زنجیر، شادی چون کند؟
چوب اشکسته، عمادی چون کند؟
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ حَشْ شُ)
ستیهیدن در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لجاج کردن و ادامه دادن در آن. (از اقرب الموارد) : از شدت حال و تمادی ایام محنت و تراکم امواج کربت و مقاسات شداید غربت نالش کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، به نهایت رسیدن، درازشدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوادی
تصویر قوادی
جاکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنادی
تصویر قنادی
غند سازی غندگر ی، شیرینی فروش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قمری، نازوها نازوان منسوب به قمار عود قماری: گرش بورزی بجای هیزم و گندم عود قماری بری و لوء لوء عمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمادی
تصویر تمادی
یکدیگر را ستودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمادی
تصویر حمادی
کوشش بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمادی
تصویر جمادی
نام دو ماه از ماههای قمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمادی
تصویر رمادی
خاکستری: رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمادی
تصویر جمادی
((جَ))
ماه پنجم و ششم از ماه های قمری، جمادی الاول، جمادی الثانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمادی
تصویر تمادی
((تَ))
طول دادن، به درازا کشیدن، مداومت کردن بر کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنادی
تصویر قنادی
شیرینی پزی، دکان قناد، دکان شیرینی فروشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همادی
تصویر همادی
کلی
فرهنگ واژه فارسی سره