جدول جو
جدول جو

معنی قلو - جستجوی لغت در جدول جو

قلو
کوهی بوده است در توران که کیخسرو را در آنجا پرورش دادند:
شبانان کوه قلو را بخواند
وزان شاهزاده سخنها براند.
فردوسی.
رجوع به قلا شود
لغت نامه دهخدا
قلو
(رَ)
غوک چوب باختن است. (منتهی الارب) : قلا القله و بها قلواً، غوک چوب باخت. (منتهی الارب). به دودله بازی کردن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به قله شود، سخت راندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قلا الابل، طردها و ساقها. (اقرب الموارد) ، بریان ساختن است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قلا اللحم، انضجه فی المقلا. (اقرب الموارد). گندم و جز آن بر تاوه بریان کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
قلو
قلیا بنگرید به قلیا سبک، تیزرو پرتوان ستور
تصویری از قلو
تصویر قلو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ویژگی پارچه یا جامه ای که به میخ یا چیز دیگر گیر کرده و سوراخ شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلوه
تصویر قلوه
کلیه، هر یک از دو عضو درونی بدن به شکل لوبیا که در پشت شکم و پایین دنده ها قرار دارد و مواد زائد خون را به صورت ادرار دفع می کند، قلوه، گرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلوب
تصویر قلوب
قلب ها، دل ها، میانها، وسط ها، جمع واژۀ قلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلوه سنگ
تصویر قلوه سنگ
قطعه سنگ کوچک ناتراشیده درشت تر از گردو تا اندازۀ یک سیب
فرهنگ فارسی عمید
(قَ لَ لا)
طایری است که آن را به فارسی قازنامند. (فهرست مخزن الادویه). مرغ بلندپرواز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
چیزی است مانند آئینه وقتی که تر باشد و آن را در کنار دریا یابند و به عربی زبدالبحر گویند. (آنندراج). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
زبدالبحر است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قلاس پلاسیوس شود
لغت نامه دهخدا
(قُ مُ)
آذان الدب و آن گیاهی است و بر پنج صنف است و ماهی زهرج نوعی از اوست، صنفی سفید است و برگش سفید و نر و ماده میباشد، برگ ماده شبیه به برگ کلم و سفیدتر و عریضتر از آن و ساقش بقدر ذرعی و زیاده بر آن و چیزی مانند پشم بر ساق و برگش ظاهر و گلش مایل به زردی و تخمش سیاه و بیخش دراز و به سطبری انگشتی و نر او را برگ درازتر و باریکتر است و صنف دوم را برگ سیاه و بزرگتر و عریض تر از صنف سفید، صنف سوم را شاخها بسیار دراز و بیساق و برگش شبیه به برگ به و بر شاخها قبه های مدور و گلش زرد و طلائی و صنف چهارم را برگ شبیه به برگ انجیر و از آن کوچکتر و بیساق و ملاصق زمین و صنف پنجم را برگ بزرگ و غلیظ و بارطوبت چسبیده و تندی بوی و گلش سفید مایل به سرخی وساقش زیاده بذرعی و آب او کشندۀ ماهی است. جمیع اقسام او گرم خشک و جالی و مدر و با قوه قابضه و ریشهای آن در افعال قایم مقام ماهی زهرج و یک مثقال بیخ سفید و سیاه آن جهت منع سیلانات و با شراب جهت منع اسهال و طبیخ آن جهت سرفۀ بارده و ضیق نفس و شکاف عضل الاورام و حرق النار و السم و ضماد برگ قسم نر آن جهت سوختگی آتش مفید و ضماد برگ مطبوخ صنف سوم جهت اورام بلغمی و ورم چشم و با عسل و شراب جهت شقاقلوس و جراحات و گزیدن عقرب نافع و مضر گرده و مصلحش کتیرا و قدر شربتش تا دو درهم و بدلش آناغورس است و ظاهراً قسم پنجم آن تنباکو باشد. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). تصحیف قلونس و این گیاه را در تاجها بکار میبردند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قُ یُ)
و آن را شجرۀ ابی مالک و اهل دمشق صابون القاف و صابون الثیاب و ظفرالقط خوانند. نباتی است جبلی و بستانی ساق آن مربع شبیه به ساق باقلا و برگ آن شبیه به برگ لسان الجمل، برساق آن غلافها و اطراف بعضی مایل به طرف بعضی و گل آن شبیه به گل سوسنی که بیخ آن را ایرسا نامند و به هیأت حیوانی که آن را اربع و اربعین (هزارپا) گویند، بهترین آن جبلی و گاه از نبات آن نیز مانند آنکه از بیخ آن عصاره میگیرند اخذ مینمایند. طبیعت آن سرد و خشک و درافعال و خواص حابس رعاف و نفث الدم سینه و نزف الدم معده و رحم و ضماد برگ نرم کوفته آن جهت الزاق جراحات در ابتدای حدوث و التیام آن مجرب. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قِلْ لَ)
فرزندان جن و اولاد شیطان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلاط شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
قاز که مرغ معروفی است. (آنندراج از شرح نصاب) (تحفۀحکیم مؤمن) یوسف شارح نصاب آن را به ضم اول و فتح لام نویسد. (آنندراج از غیاث). رجوع به قلولی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
قرع است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قلعه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلعه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شتر مادۀ کلان جثه، کمان که چون بکشند برگردد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قلع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
صنوبراست که به فارسی کشک نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قلو دوات
تصویر قلو دوات
قلم و دوات، قلمدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلولا
تصویر قلولا
برابر با قاز غلولا از مرغابیان
فرهنگ لغت هوشیار
واژه پارسی است گرده کن یا قلوه کن شدن، گیر کردن پارچه به چیز نوک تیز و پاره شدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلوه سنگ
تصویر قلوه سنگ
واژه پارسی است گرده سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
کلیه، یکی از دو غده بزرگی که بر دو طرف پهلوی انسان و حیوان است و تولید ادرار می کند
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته فینک گونه ای کف دریا بطور عام ستونکی را گویند که محور صدفهای نرم تنان دریا را به وجود می آورد، بالاخص به صدف نرم تنانی که از راسته سرپاییان هستند اطلاق می شود. صدف سرپاییان مانند ستونکی بمحاذات سطح پشتی آنان در زیر پوست قرار دارد و پس از مرگ این حیوانات و متلاشی شدن قسمتهای نرم بدن چون صدف آنها متخلخل است به علت سبکی وزن بر سطح می آید و به همین علت کف دریا یا زبد البحر نامیده میشود، پایه های آهکی مترشح از جامعه مرجانهایی که از راسته آلیسونرها هستند
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته گوش خرس از گیاهان دارویی گیاهی است شبیه بگوش خرس آذان الدب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلوله
تصویر قلوله
ترکی ک گروهه
فرهنگ لغت هوشیار
برجستن، شور رفتن درکشیده شدن جامه پس از شستن، شوریدن دل دلشورگی، فراروش (کوچ)، ترنجیدن لب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلوس
تصویر قلوس
جمع قلس، ریسمان های ستبر، ریسمان های کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی پیشتاز، راهدان راهنما، ابیشه (جاسوس)، پاسدار قلاوز بنگرید به قلاوز مقدمه لشکر، راهبر بلد دلیل راه: هر که در ره بی قلابدوزی رود هر دو روزه راه صد ساله شود. (مثنوی. چا. خاور 146)، مستحفظ اردو قراول: بی زحمت قلاوز خار ایدون کی دست می دهد گل گلزارش ک، جاسوس خبر گیر
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته غدغدک کپول از گیاهان قدقدک. یا قلوته فارسی. یکی از گونه های قدقدک است که به نام سنای فارسی نیز مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلوب
تصویر قلوب
جمع قلب
فرهنگ لغت هوشیار
((~. سَ))
سنگ های کم و بیش درشت که از ریگ درشت تر ولی از قطعه سنگ کوچک ترند، قطعه ای سنگ نتراشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلوب
تصویر قلوب
((قُ))
جمع قلب، دل ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلوه
تصویر قلوه
((قُ وِ))
کلیه
فرهنگ فارسی معین
قلیائیّت، کمبود
دیکشنری اردو به فارسی