جدول جو
جدول جو

معنی قلهبه - جستجوی لغت در جدول جو

قلهبه
(قَ هََ بَ)
ابر سپید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلنبه
تصویر قلنبه
قلمبه، دور از فهم، دشوار مثلاً حرف های قلمبه، برجسته و برآمده، زیاد مثلاً پول قلمبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمبه
تصویر قلمبه
دور از فهم، دشوار مثلاً حرف های قلمبه، برجسته و برآمده، زیاد مثلاً پول قلمبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلبه
تصویر قلبه
چوبی که گاوآهن را به آن ببندند و به گردن جفت گاو بگذارند، سبنج، سپنج
فرهنگ فارسی عمید
(قَ هَِ بَ)
سپید که بر وی تیرگی باشد. (منتهی الارب). رجوع به قهب شود، کوه بزرگ و گویند دراز، شتر کهنسال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قهب شود
لغت نامه دهخدا
(قَبَ)
مؤنث قهب بمعنی سپید که بر وی تیرگی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قهب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
سپیدی مایل به تیرگی. و قال الاصمعی غبره الی سواد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قهبه و قهب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ)
مرد دیرینۀ سطبراندام. (منتهی الارب). الرجل القدیم الضخم و قیل الفدم الضخم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ بَ)
بیماری و ماندگی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : ما به قلبه، ای داء و عیب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ / بِ)
چوبی دراز آهن زده که بدان به واسطۀ جفت گاو زمین را شکافند. (آنندراج از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ بَ)
جمع واژۀ قلب. (اقرب الموارد). رجوع به قلب شود
لغت نامه دهخدا
(ثَءْثَ ءَ)
دراز شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ بَ)
مؤنث علهب. رجوع به علهب شود. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ بَ)
شتر مادۀ فربه، اسب کلان و درازاستخوان، اسب درازهیکل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ بَ)
گورخر کهنسال. (منتهی الارب). گورخر سالخورده. (اقرب الموارد) ، سر نرۀ مردم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ بَ سَ)
مؤنث قلهبس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلهبس شود، سر نرۀ مردم. (منتهی الارب) ، (هامه...) سر گرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ هََ)
شهری است از اعمال تطیله در شرقی اندلس. این شهر قدیمی است و بر ساحل نهر سیداکوس قرار دارد. رجوع به معجم البلدان و اسپانی و اسپانیا شود
لغت نامه دهخدا
(قُ لُمْ بَ / بِ)
درشت. ناهنجار. نتراشیده و نخراشیده. قلمبه.
- قلنبه سلمبه، غلنبه سلنبه: کلمات قلنبه سلمبه.
- قلنبه گو، غلنبه گو. آنکه کلمات درشت و نامأنوس بکار برد.
- قلنبه گویی، غلنبه گویی. عمل قلنبه گو.
رجوع به غلمبه و غلنبه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ لُ بَ / بِ)
رجوع به غلمبه و قلنبه شود
لغت نامه دهخدا
(قَلْ لا بَ / بِ)
خار آهنی خمدار که بدان شکار ماهی کنند. مأخوذ از قلب به معنی برگردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به قلاب شود، زنجیر، حلقۀ زنجیر. (ناظم الاطباء) ، گلی از زر یا سیم یا فلزی دیگر مرصع به جواهر یا ساده که دو سوی روبند زنان را از پشت به هم می پیوست. (یادداشت مؤلف) ، قبضه و دسته، قلاب نر و ماده (ناظم الاطباء) ، و آن نوعی است از تکمه، سرخواره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ هََ بَ)
قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پارسی است غلیه چوبی دراز آهن زده که بدان جفت گاو زمین را شکافند قلوه پارسی است گرده گیاه مروارید سرخی، دستیانه، نژاده بزرگ تبار: زن بیماری، ماندگی سرخی، دستیانه، نژاده بزرگ تبار: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهبه
تصویر قهبه
سپیدچرک ماچه خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهبه
تصویر لهبه
تشنگی، سپیدی ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلنبه
تصویر قلنبه
نتراشیده و نخراشیده، درشت، ناهنجار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی ترکی گشته کلنبه برجسته ورآمده، درشت، پیچیده سخن پیچیده برجسته و برآمده، درشت و برآمده، درشت خشن، سخن مغلق و نامستعمل
فرهنگ لغت هوشیار
نشپیل آهنی خمدارکه بدان ماهی شکارکنند برگرفته از (قلب) به آرش برگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلبه
تصویر قلبه
((قُ بِ))
چوبی که گاوآهن را به آن ببندند و به گردن گاو بگذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلنبه
تصویر قلنبه
((قُ لُ بِ))
هر چیز گرد و گلوله مانند که درشت و ناهموار باشد، جملات و عبارات مشکل و پیچیده که کسی برای اظهار فضل بیان می کند، غلمبه
فرهنگ فارسی معین