- قلمداد
- به حساب آورده، به شمارآورده، برآورد
قلمداد کردن: کنایه از به حساب آوردن، به شمار آوردن، برآورد کردن
معنی قلمداد - جستجوی لغت در جدول جو
- قلمداد
- به حساب آورده
- قلمداد
- محسوب، به شمار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قوطی کوچک درازی از جنس مقوا، چوب، پلاستیک یا فلز که در آن ابزار نوشتن را می گذارند
خامکدان آلتی استوانه گونه مرکب از دو قطعه: قطعه داخلی به شکل ناوکی است که در قطعه آن حقه مرکب: قلمهای نیی قیچی و قلمتراش و قط زن را جای دهند. قطعه خارجی به منزله غلاف قطعه داخلی است. قلمدان را از مقوا یا کاغدهای بهم فشرده سازند و غالبا جوانب بیرونی آن را با نقوش زیبا منقش سازند: بعد که بر سر گرو اسباب رفتیم معلوم است کتاب است و قلمدان عبا و قرآن
درد چشم، بدرد آمدن چشم
فرانسوی از عضاده تازی گوشه یاب خط کش مدرج دارای آلتی برای رویت و آن برای اندازه گیری زوایا بکار میرود ذو عضادتین
صبح و صبحگاهان، وقت طلوع فجر، صباح، پیش از طلوع آفتاب
سویاب، گوش هیاب
مقصود آنست همان مطلوب است، خلاصه تالحاصل: هر یکی را او یکی طومار داد هزیکی ضد دگر بود المراد. (مثنوی) هست اشارات محمد المراد کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد. (مثنوی)، در عبارات زیررمعنی اسم فعل دهد یعنی مقصود مرا بر آورید، مراد مرا بدهید، شخصی در راه حج در بریه افتاد و تشنگی عظیم بر وی غالب شد تا از دور خیمه ای خرد و کهن دید آنجا دفت. کنیزکی دید آواز آن شخص که: من مهمانم المراد خ
کسی که با قلم کار کند، نویسنده، نقاش
نزدیک طلوع آفتاب، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه
عضاده، یار و یاور، معاون، جانب، ناحیه، کنار راه، هر یک از دو طرف چهارچوب در، در علم نجوم خط کش فلزی با لوحۀ درجه دار که برای اندازه گیری زوایا به کار می رود
کسی که در میان سپاه علم را به دست می گیرد، پرچم دار
داننده علم دانا دانشمند
کسی که در میان سپاه علم و رایت در دست وی باشد
سوار کردن بر شانه (دوش) یا قلمدوش سواری. سواری بر دوش کسی: قلمدوش سواریهایش (بهرام) بر گردن رفقا هنگامی که اتوبوس خراب می شد، . . همیشه ورد زبان پدر بود
نویسنده، نقاش
نقاش، آنکه بروی برنج و نقره و طلا حکاکی کند، پارچه ای ساده و مازو شده از کرباس و کتان و غیره که بر آن به وسیله قالب و مهر نقوشی تصویر کرده باشند و آن را باشکال پرده سفره رومیزی و غیره در آورند، در همدان تاجریزی پیچ را گویند
آنچه توسط قلم برشته تحریر آمده، مبتذل: نظامی که در رشته گوهر کشید قلمدیده ها را در قلم در کشید
خط کشی مدرج، دارای آلتی برای رویت و آن برای اندازه گیری زوایا به کار می رود، ذوعضادتین
صبح، بام
پارچه ای که با آلات چوبی دستی روی آن نقش و نگار چاپ کرده باشند
سوار کردن بر شانه، غلندوش
پارچه ای که با آلت های چوبی دستی روی آن نقش و نگار چاپ کرده باشند
سوار بر دوش
قلمدوش کردن: کنایه از کسی را بر روی شانۀ خود سوار کردن
قلمدوش کردن: کنایه از کسی را بر روی شانۀ خود سوار کردن
کنایه از به حساب آوردن، به شمار آوردن، برآورد کردن
به شمارآوردن به شمار گرفتن
یاری رسانی
مهلت خواستن، مدد کردن، کمک کردن، یاری دادن