جدول جو
جدول جو

معنی قلمداد - جستجوی لغت در جدول جو

قلمداد
به حساب آورده، به شمارآورده، برآورد
قلمداد کردن: کنایه از به حساب آوردن، به شمار آوردن، برآورد کردن
تصویری از قلمداد
تصویر قلمداد
فرهنگ فارسی عمید
قلمداد
به حساب آورده
تصویری از قلمداد
تصویر قلمداد
فرهنگ لغت هوشیار
قلمداد
محسوب، به شمار
تصویری از قلمداد
تصویر قلمداد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلمدان
تصویر قلمدان
قوطی کوچک درازی از جنس مقوا، چوب، پلاستیک یا فلز که در آن ابزار نوشتن را می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
خامکدان آلتی استوانه گونه مرکب از دو قطعه: قطعه داخلی به شکل ناوکی است که در قطعه آن حقه مرکب: قلمهای نیی قیچی و قلمتراش و قط زن را جای دهند. قطعه خارجی به منزله غلاف قطعه داخلی است. قلمدان را از مقوا یا کاغدهای بهم فشرده سازند و غالبا جوانب بیرونی آن را با نقوش زیبا منقش سازند: بعد که بر سر گرو اسباب رفتیم معلوم است کتاب است و قلمدان عبا و قرآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولیداد
تصویر ولیداد
(پسرانه)
ولی (عربی) + داد (فارسی) داده ولی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بامداد
تصویر بامداد
صبح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارمداد
تصویر ارمداد
درد چشم، بدرد آمدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی از عضاده تازی گوشه یاب خط کش مدرج دارای آلتی برای رویت و آن برای اندازه گیری زوایا بکار میرود ذو عضادتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامداد
تصویر بامداد
صبح و صبحگاهان، وقت طلوع فجر، صباح، پیش از طلوع آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامداد
تصویر بامداد
(پسرانه)
پگاه، سپیده دم، نام پدر مزدک، صبح، نام پدر مزدک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کامداد
تصویر کامداد
(پسرانه)
نام وزیر و مشاور آبتین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلیداد
تصویر آلیداد
سویاب، گوش هیاب
فرهنگ واژه فارسی سره
مقصود آنست همان مطلوب است، خلاصه تالحاصل: هر یکی را او یکی طومار داد هزیکی ضد دگر بود المراد. (مثنوی) هست اشارات محمد المراد کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد. (مثنوی)، در عبارات زیررمعنی اسم فعل دهد یعنی مقصود مرا بر آورید، مراد مرا بدهید، شخصی در راه حج در بریه افتاد و تشنگی عظیم بر وی غالب شد تا از دور خیمه ای خرد و کهن دید آنجا دفت. کنیزکی دید آواز آن شخص که: من مهمانم المراد خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمدست
تصویر قلمدست
کسی که با قلم کار کند، نویسنده، نقاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بامداد
تصویر بامداد
نزدیک طلوع آفتاب، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلیداد
تصویر آلیداد
عضاده، یار و یاور، معاون، جانب، ناحیه، کنار راه، هر یک از دو طرف چهارچوب در، در علم نجوم خط کش فلزی با لوحۀ درجه دار که برای اندازه گیری زوایا به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علمدار
تصویر علمدار
کسی که در میان سپاه علم را به دست می گیرد، پرچم دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علمدان
تصویر علمدان
داننده علم دانا دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علمدار
تصویر علمدار
کسی که در میان سپاه علم و رایت در دست وی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
سوار کردن بر شانه (دوش) یا قلمدوش سواری. سواری بر دوش کسی: قلمدوش سواریهایش (بهرام) بر گردن رفقا هنگامی که اتوبوس خراب می شد، . . همیشه ورد زبان پدر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمدست
تصویر قلمدست
نویسنده، نقاش
فرهنگ لغت هوشیار
نقاش، آنکه بروی برنج و نقره و طلا حکاکی کند، پارچه ای ساده و مازو شده از کرباس و کتان و غیره که بر آن به وسیله قالب و مهر نقوشی تصویر کرده باشند و آن را باشکال پرده سفره رومیزی و غیره در آورند، در همدان تاجریزی پیچ را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه توسط قلم برشته تحریر آمده، مبتذل: نظامی که در رشته گوهر کشید قلمدیده ها را در قلم در کشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلیداد
تصویر آلیداد
خط کشی مدرج، دارای آلتی برای رویت و آن برای اندازه گیری زوایا به کار می رود، ذوعضادتین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بامداد
تصویر بامداد
صبح، بام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلمکار
تصویر قلمکار
پارچه ای که با آلات چوبی دستی روی آن نقش و نگار چاپ کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلمدوش
تصویر قلمدوش
سوار کردن بر شانه، غلندوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلم دادن
تصویر قلم دادن
((~. دَ))
به حساب آوردن، به شمار آوردن
فرهنگ فارسی معین
پارچه ای که با آلت های چوبی دستی روی آن نقش و نگار چاپ کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمدوش
تصویر قلمدوش
سوار بر دوش
قلمدوش کردن: کنایه از کسی را بر روی شانۀ خود سوار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمداد کردن
تصویر قلمداد کردن
کنایه از به حساب آوردن، به شمار آوردن، برآورد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمدادکردن
تصویر قلمدادکردن
به شمارآوردن به شمار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امداد
تصویر امداد
یاری رسانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امداد
تصویر امداد
مهلت خواستن، مدد کردن، کمک کردن، یاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار