جدول جو
جدول جو

معنی قلمداد کردن

قلمداد کردن
کنایه از به حساب آوردن، به شمار آوردن، برآورد کردن
تصویری از قلمداد کردن
تصویر قلمداد کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با قلمداد کردن

قمداد کردن

قمداد کردن
بقلم آوردن محسوب کردن محسوب داشتن: شوپنهاور همه قوای باطنی را انواعی از اراده قلمداد کرده است
فرهنگ لغت هوشیار

قلمدوش کردن

قلمدوش کردن
کنایه از کسی را بر روی شانۀ خود سوار کردن
قلمدوش کردن
فرهنگ فارسی عمید

بامداد کردن

بامداد کردن
صبح زود برخاستن. شبگیرکردن. بُکور. (تاج المصادر بیهقی). ابتکار. (تاج المصادربیهقی). فکع. (منتهی الارب). ابکار. (تاج المصادر بیهقی). تصبیح. (دهار). غُدوّ. (تاج المصادر بیهقی). تبکیر. (تاج المصادر بیهقی). اغتداء. (منتهی الارب).
- شب را بامداد کردن، شب را سحر کردن. بصبح رسانیدن شب. شب را بپایان بردن:
شبها که بی توام شب گور است در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشر است.
سعدی
لغت نامه دهخدا