جدول جو
جدول جو

معنی قلم دادن

قلم دادن((~. دَ))
به حساب آوردن، به شمار آوردن
تصویری از قلم دادن
تصویر قلم دادن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با قلم دادن

قسم دادن

قسم دادن
سوگنددادن سوگند دادن کسی را. یا قسمش نده. ولش کن خ
قسم دادن
فرهنگ لغت هوشیار

بقلم دادن

بقلم دادن
بقلم گرفتن. کنایه از نوشتن. (آنندراج) :
دادسیم و زر خود نرگس شهلا بقلم
پیش چشم تو که غارتگر این بسیار است.
شفیع اثر (از آنندراج).
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 360 شود، زیست و زندگانی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، رعایت و رحمت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اصلاح میان قومی، فهم و درایت، یقال: اولوا بقیه ینهون عن الفساد، بقیهاﷲ خیراً، ای طاعه اﷲ و انتظار ثوابه او الحاله الباقیه لکم من الخیر اوما ابقی لکم من الحلال. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) ، مثل است بر جودت و فضل، یقال: فلان بقیه القوم، یعنی: از برگزیدگان و بهترین ایشان است. و منه قولهم: فی الزوایا خبایا و فی الرجال بقایا. (از اقرب الموارد). و رجوع به بقیت و بقیه شود
لغت نامه دهخدا

قسم دادن

قسم دادن
سوگند دادن. از کسی سوگند خواستن. نِشْدَت
لغت نامه دهخدا

لم دادن

لم دادن
بر بالش یا مخده یا صندلی راحتی و غیره برای تمدداعصاب و استراحت تکیه کردن لمیدن: ساعتها پای کرسی لم میداد و دل نمی کند
فرهنگ لغت هوشیار

قل دادن

قل دادن
در تداول، چیزی مدور را در زمین به حرکت درآوردن. چیز مدوری را با تکانی در سطحی به غلطیدن داشتن. مدحرجی را غلطانیدن بر سطحی. (یادداشت مؤلف). رجوع به غل خوردن و غل دادن شود
لغت نامه دهخدا