- قلاع
- دژها
معنی قلاع - جستجوی لغت در جدول جو
- قلاع
- قلعه ها، پناهگاهایی که بر فراز کوه یا جاهای بلند ساخته شود، حصن ها، حصار بلندها، دژها، دزها، جمع واژۀ قلعه
- قلاع
- جمع قلعه، از ریشه پارسی کلات ها برفک ازبیماری ها، خاک کلنبه (قلنبه)، گل تراشه دورغگو، چفته زن، پاسبان، مرده دزد، دندان کش جمع قلعه دژها: یمین - الدوله... بسیاری دیگر بقلاع بازداشت
- قلاع ((قِ))
- جمع قلعه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بادبان کشتی کلوخ، پاره گل تراشه، سنگ کنده
باز ایستادن، دورشدن، بادبان گشادن باز ایستادن، دور شدن
از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، اجتثاث، قلع، بتر، اقتلاع
قلع و قمح کردن
باز ایستادن، دست کشیدن از کار
قلع و قمح کردن
باز ایستادن، دست کشیدن از کار
فلاخن از زینه ها فلاخن، جمع مقالیع
چنگک
ناخن پریان شسن شسن شکمپا از آبزیان، هندوانه
جمع خلعت، فرجامه ها تنپوش ها تاتی (خل وضعی گویش گیلکی) جمع خلعت
پوست تراکی از بیماری ها
گرمای آفتاب
بسیار برنده، بسیار قطع کننده
کشش کمان به زور، به زور کشیدن زه کمان، امتداد و مقدار درازی هر دو دست، پک سخت و ممتد که به چپق بزنند و دود را حلقه وار از دهان بیرون دهند
بیکاره، ولگرد، مفلس، بی چیز، برای مثال کمال نفس خردمند نیک بخت آن است / که سرگران نکند بر قلندر قلاش (سعدی۲ - ۴۶۳) ، رند، برای مثال سرّ قلاشان ندانی راه قلاشان مرو / دیدۀ بینا نداری راه درویشان مبین (سنائی۲ - ۶۳۷) ، حیله گر
قصعه ها، بشقاب بزرگ ها، کاسه ها، جمع واژۀ قصعه
پارچه ای که زنان سر خود را با آن می پوشانند، روسری
برگرداننده، دگرگون کننده، گرداننده از سره به ناسره، آنکه پول قلب سکه بزند
قله ها، بلندترین نقاط، سر کوه ها، سبوها، کوزه ها، کوزه های بزرگ یا کوچک، جمع واژۀ قله
کلات، ده یا قلعه که بر روی کوه ساخته شده باشد، قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، ملاذ، پشلنگ، دیز، اورا، حصن، ابناخون، دژ، دز، رخّ، دیزه
آلت فلزی سرکج و نوک تیز مانند چنگک ماهیگیری، چنگک، کجک، آکج
قلاب کمر: قلاب کمربند، حلقه یا سگک متصل به کمربند که کمربند با آن بسته می شود، گل کمربند
قلاب گرفتن: دو دست را در جلو به هم متصل کردن به طوری که کسی بتواند پا در آن بگذارد و بالا برود
قلاب کمر: قلاب کمربند، حلقه یا سگک متصل به کمربند که کمربند با آن بسته می شود، گل کمربند
قلاب گرفتن: دو دست را در جلو به هم متصل کردن به طوری که کسی بتواند پا در آن بگذارد و بالا برود
مالیات، خراج، برای مثال سلطان روم و روس به منّت دهد خراج / چیپال هند و سند به گردن کشد قلان (سعدی۲ - ۶۶۱) ، در دورۀ ایلخانان، خراجی که از مردم گرفته می شد
پری، آفتابخور، آگاه شدن، آگاه کردن
بر کننده
کوبنده، دارکوب از پرندگان، سپر، سفت و سخت
خوک، بد دل، ترسو آیینه فراخ، خار پشت، گول: مرد
بمعنی برنده، جمع قاطع
دل پیچه شکمدرد، گردآرد که از بیختن برخیزد، ریختگی ازاره
جمع قصعه، از ریشه پارسی کاسه ها از ریشه پارسی کاسه گر کاسه فروش جمع قصعه کاسه ها
لته پاره آواز کفتار ماده
آماس گند (ورم بیضه)، کوته بالا مرد پارسی تازی گشته کلات (قلعه) کوتاه، قصیر
پستک ترنجیده، جمع قلاش، پستک های ترنجیده کلاش پارسی است بی نام و ننگ لوند مرد کوچک و پست ترنجیده. پستک ترنجیده. بی نام و ننگ، مفلس تهیدست، بی خیر، مجرد، لوند، حیله باز فریبنده مکار، میخواره باده پرست خراباتی: ساقی بیار جامی در خلوتم برون کش تا در بدر نگردم قلاش و لاابالی (حافظ 324)
دستادوز، دریای پرکف (دستا قلنسووه)
رشته سیمین تار رویین که بر حلقه گوشواره و حلقه بینی شتر پیچند