خار آهنی خمدار که بدان شکار ماهی کنند. مأخوذ از قلب به معنی برگردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به قلاب شود، زنجیر، حلقۀ زنجیر. (ناظم الاطباء) ، گلی از زر یا سیم یا فلزی دیگر مرصع به جواهر یا ساده که دو سوی روبند زنان را از پشت به هم می پیوست. (یادداشت مؤلف) ، قبضه و دسته، قلاب نر و ماده (ناظم الاطباء) ، و آن نوعی است از تکمه، سرخواره. (ناظم الاطباء)
خار آهنی خمدار که بدان شکار ماهی کنند. مأخوذ از قلب به معنی برگردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به قلاب شود، زنجیر، حلقۀ زنجیر. (ناظم الاطباء) ، گلی از زر یا سیم یا فلزی دیگر مرصع به جواهر یا ساده که دو سوی روبند زنان را از پشت به هم می پیوست. (یادداشت مؤلف) ، قبضه و دسته، قلاب نر و ماده (ناظم الاطباء) ، و آن نوعی است از تکمه، سرخواره. (ناظم الاطباء)
گردن بند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حمیل. (ناظم الاطباء). ج، قلائد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : شیر هم شیر بود گرچه به زنجیر بود نبرد بند قلاده شرف شیر ژیان. فرخی. و با لفظ بستن و کشیدن و گسستن مستعمل. (آنندراج) : دست سگ بانت چون قلاده کشد شیر گردون سگ معلّم باد. انوری (از آنندراج). صد دل به شکنج طره دربست بر شیر ز مو قلاده بربست. شیخ ابوالفیض فیاضی (از آنندراج). شیر سیه برهنه ز هر زرّ و زیوری سگ را قلاده در گلو و طوق در دم است. خاقانی. - امثال: زن سلیطه سگ بی قلاده است. (جامع التمثیل). قلاده به از سگ است. (امثال و حکم دهخدا از نفایس الفنون). نظیر: الساجور خیر من الکلب. (امثال و حکم دهخدا) : قلاده نیم گسل گشت و شیر خشم آلود من ار ز خویش بگفتم کنون تو میدانی. اخسیکتی (از امثال و حکم)
گردن بند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حمیل. (ناظم الاطباء). ج، قلائد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : شیر هم شیر بود گرچه به زنجیر بود نبرد بند قلاده شرف شیر ژیان. فرخی. و با لفظ بستن و کشیدن و گسستن مستعمل. (آنندراج) : دست سگ بانْت چون قلاده کشد شیر گردون سگ معلَّم باد. انوری (از آنندراج). صد دل به شکنج طره دربست بر شیر ز مو قلاده بربست. شیخ ابوالفیض فیاضی (از آنندراج). شیر سیه برهنه ز هر زرّ و زیوری سگ را قلاده در گلو و طوق در دم است. خاقانی. - امثال: زن سلیطه سگ بی قلاده است. (جامع التمثیل). قلاده به از سگ است. (امثال و حکم دهخدا از نفایس الفنون). نظیر: الساجور خیر من الکلب. (امثال و حکم دهخدا) : قلاده نیم گسل گشت و شیر خشم آلود من ار ز خویش بگفتم کنون تو میدانی. اخسیکتی (از امثال و حکم)
شش ستاره که قوس نامیده میشوند. (اقرب الموارد). در منتهی الارب در مادۀ ’ب ل د’ آرد: بلده، یکی از منازل قمر میان نعائم و معد ذابح و گاهی از آن عدول کرده به قلاده میرود
شش ستاره که قوس نامیده میشوند. (اقرب الموارد). در منتهی الارب در مادۀ ’ب ل د’ آرد: بلده، یکی از منازل قمر میان نعائم و معد ذابح و گاهی از آن عدول کرده به قلاده میرود
دهی از دهستان خزل شهرستان نهاوند واقع در 40 هزارگزی شمال باختری نهاوند و یک هزارگزی شمال راه مالرو آران به کنگاور کهنه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریایی است. سکنۀ آن 74 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب، گاودانه، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. تابستان ایل یارمطاقلو برای تعلیف احشام به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان خزل شهرستان نهاوند واقع در 40 هزارگزی شمال باختری نهاوند و یک هزارگزی شمال راه مالرو آران به کنگاور کهنه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریایی است. سکنۀ آن 74 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب، گاودانه، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. تابستان ایل یارمطاقلو برای تعلیف احشام به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
جای تابه و پتیله ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کار خانه تابه سازی. (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد به تشدید لام ضبط شده است: القلاّءه، الموضع تتخذ فیه المقالی. (اقرب الموارد)
جای تابه و پتیله ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کار خانه تابه سازی. (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد به تشدید لام ضبط شده است: القَلاّءه، الموضع تتخذ فیه المقالی. (اقرب الموارد)
دهی است از حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 38هزارگزی شمال باختری سنندج و 6هزارگزی شمال خاوری. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 100 تن است. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات. و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 38هزارگزی شمال باختری سنندج و 6هزارگزی شمال خاوری. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 100 تن است. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات. و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ملازۀ شیر، نام هشتم منزل نژه، ای بینی شیر و خلمش، دو کوکب است خرد ازجملۀ صورت سرطان و ایشان را دو سولاخ بینی خوانند. و میانشان آن ستارۀ ابری است که بر بر سرطان است و گروهی آن را ملازۀ شیر نام کنند. (التفهیم ص 109)
ملازۀ شیر، نام هشتم منزل نژه، ای بینی شیر و خلمش، دو کوکب است خرد ازجملۀ صورت سرطان و ایشان را دو سولاخ بینی خوانند. و میانشان آن ستارۀ ابری است که بر بر سرطان است و گروهی آن را ملازۀ شیر نام کنند. (التفهیم ص 109)
سنگ بزرگ در دشت نرم خاک افتاده، هر کلوخ یا سنگ برکنده که آن را به دست یا به فلاخن اندازند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پاره ای از گل تراشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گویند: رمی بقلاعه، ای بحجه تسکته. (اقرب الموارد)
سنگ بزرگ در دشت نرم خاک افتاده، هر کلوخ یا سنگ برکنده که آن را به دست یا به فلاخن اندازند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پاره ای از گل تراشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گویند: رمی بقلاعه، ای بحجه تسکته. (اقرب الموارد)
برهم دوزی تخته های کشتی و قیراندودگی درزهای آن. (منتهی الارب) (آنندراج). و برهم دوزی سوراخهای کشتی به لیف و قیراندود کردن درزهای آن. (اقرب الموارد) و قلافه اسم مصدر است. (منتهی الارب)
برهم دوزی تخته های کشتی و قیراندودگی درزهای آن. (منتهی الارب) (آنندراج). و برهم دوزی سوراخهای کشتی به لیف و قیراندود کردن درزهای آن. (اقرب الموارد) و قلافه اسم مصدر است. (منتهی الارب)
تراشه و چیدۀ ناخن و جز آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). - قلامۀ ناخن، آنچه از سر ناخن چیده شود و بیفتد، و این مثل است درباره خسیس و پست. (اقرب الموارد)
تراشه و چیدۀ ناخن و جز آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). - قلامۀ ناخن، آنچه از سر ناخن چیده شود و بیفتد، و این مثل است درباره خسیس و پست. (اقرب الموارد)
ابن کامل، ملقب به عادل. پس از پدر به سال 635 هجری قمری سلطان مصر شد. سپس از سلطنت برکنار شد و برادرش صالح ایوب نجم الدین به جای او نشست. (تاریخ الخلفاء ص 307)
ابن کامل، ملقب به عادل. پس از پدر به سال 635 هجری قمری سلطان مصر شد. سپس از سلطنت برکنار شد و برادرش صالح ایوب نجم الدین به جای او نشست. (تاریخ الخلفاء ص 307)
به تازی لهاه گویند یعنی کام. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 478). بن زبان. (صحاح الفرس). لهاه. (بحر الجواهر). گوشت پاره ای باشد شبیه به زبان کوچکی که از انتهای کام آویخته است و با زای فارسی نیز آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوشت پاره ای که اندرون حلق آویخته می باشد، به هندی آن را کاگ گویند. (غیاث). کده باشد که از گلو فرود آید. (لغت فرس چ پاول هورن ص 37). ملاز. ملاج. ملاجه. کام. لهات. لهاه. ناک. کده. زبان کوچکه. سغ. حنک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه. منجیک (از لغت فرس چ اقبال ص 478). اگر (خون) از کام و ملازه آید رگ قیفال باید زدن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اندر بیماریهای ملازه که آن را به تازی اللهاه گویند، بیماریهای ملازه دونوع است یکی آماسی که اندر وی پدید آید... دوم آنکه مسترخی گردد و فرودآویزد و بر سر حنجره و حلق نشیند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و علامت خلط آن است که ملازه دراز شود مانند دم موش. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - ملازۀ افتاده، کام فرودآمده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ملازه برداشتن، الدغر. (تاج المصادربیهقی). آن باشد که ماما، یا کس دیگر انگشت در کام کودک فروبرد و ملازه را فشار دهد تا بدرون رود. این کار را سابقاً روز بعداز تولد مولود می کردند و گاهی ملازه بردارنده، انگشت خود را با آب تربت متبرک می کرد: سزد گر قابله طفل امل را به مدح شاه بردارد ملازه. شمس فخری
به تازی لهاه گویند یعنی کام. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 478). بن زبان. (صحاح الفرس). لهاه. (بحر الجواهر). گوشت پاره ای باشد شبیه به زبان کوچکی که از انتهای کام آویخته است و با زای فارسی نیز آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوشت پاره ای که اندرون حلق آویخته می باشد، به هندی آن را کاگ گویند. (غیاث). کده باشد که از گلو فرود آید. (لغت فرس چ پاول هورن ص 37). ملاز. ملاج. ملاجه. کام. لهات. لهاه. ناک. کده. زبان کوچکه. سغ. حَنَک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه. منجیک (از لغت فرس چ اقبال ص 478). اگر (خون) از کام و ملازه آید رگ قیفال باید زدن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اندر بیماریهای ملازه که آن را به تازی اللهاه گویند، بیماریهای ملازه دونوع است یکی آماسی که اندر وی پدید آید... دوم آنکه مسترخی گردد و فرودآویزد و بر سر حنجره و حلق نشیند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و علامت خلط آن است که ملازه دراز شود مانند دم موش. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - ملازۀ افتاده، کام فرودآمده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ملازه برداشتن، الدغر. (تاج المصادربیهقی). آن باشد که ماما، یا کس دیگر انگشت در کام کودک فروبرد و ملازه را فشار دهد تا بدرون رود. این کار را سابقاً روز بعداز تولد مولود می کردند و گاهی ملازه بردارنده، انگشت خود را با آب تربت متبرک می کرد: سزد گر قابله طفل امل را به مدح شاه بردارد ملازه. شمس فخری
بادامستان زبان کوچک را گویند که در دنباله شراع الحنک از سقف دهان آویخته است زبان کوچک لهات ملاز: (خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه) (منجیک. 478)
بادامستان زبان کوچک را گویند که در دنباله شراع الحنک از سقف دهان آویخته است زبان کوچک لهات ملاز: (خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه) (منجیک. 478)
قلاده ک در فارسی: گردنبند آنچه بگردن آویزند گردن بند گلو بند، جمع قلائد (قالاید) : و از آن عقدی ترتیب افتاد که قلاده جید دولت نظام الملکی... تواند بود. گردنبند
قلاده ک در فارسی: گردنبند آنچه بگردن آویزند گردن بند گلو بند، جمع قلائد (قالاید) : و از آن عقدی ترتیب افتاد که قلاده جید دولت نظام الملکی... تواند بود. گردنبند