جدول جو
جدول جو

معنی قلاجی - جستجوی لغت در جدول جو

قلاجی
(قُ)
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع در 35 هزارگزی جنوب خاوری شاه آباد و 7 هزارگزی چشمه سنگی. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن سردسیری است و 70 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه راوند وچشمه است. محصول آن غلات، حبوب، چغندر، لبنیات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد، و از چشمه سنگی اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
قلاجی
ترکی ک بربری پزی (گویش گیلکی)
تصویری از قلاجی
تصویر قلاجی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلاشی
تصویر قلاشی
رندی، حیله گری، عیاری، برای مثال گرچه قومی را صلاح و نیک نامی ظاهر است / ما به قلاشی و رندی در جهان افسانه ایم (سعدی۲ - ۱۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلابی
تصویر قلابی
تقلبی، ساختگی، بدل، ناسره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلاجی
تصویر حلاجی
شغل و عمل حلاج، پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فرخمیدن، بخیدن، حلاجت، فاخیدن، فلخودن، فلخمیدن
کنایه از در امری یا مطلبی دقت و بررسی کردن و درست و نادرست را از هم جدا کردن
حلاجی کردن: کنایه از در امری یا مطلبی دقت و بررسی کردن و درست و نادرست را از هم جدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاج
تصویر قلاج
کشش کمان به زور، به زور کشیدن زه کمان، امتداد و مقدار درازی هر دو دست، پک سخت و ممتد که به چپق بزنند و دود را حلقه وار از دهان بیرون دهند
فرهنگ فارسی عمید
الامیر لاجی آخربک الکبیر، از معاصرین سلطان سنجر سلجوقی، (تتمۀ صوان الحکمه ص 162)
لغت نامه دهخدا
(قُلْ لا)
به زور کشیدن کمان. (آنندراج). ناظم الاطباء به تخفیف لام ضبط کرده و معنی کند: کشش کمان به زور و قوت. (ناظم الاطباء) ، مقدار درازی هر دو دست. (آنندراج) :
چون پنجه به قلاج زدی سوی کمانها.
طغرا (از آنندراج).
، در تداول، پک سخت به قلیان و جز آن زدن
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نوعی از اسب، مگر در کتابی معتبر یافته نشده، ظاهراً همان است که در بیان لفظ قله گذشت. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قَلْ لو جی ی)
جمیل پدرعباس همدانی، مکنی به ابوزید. از راویان است. وی از عمر بن خطاب روایت کند و مجهول است. (از انساب سمعانی) (لباب الانساب). در تاریخ اسلام، واژه روات به افرادی اطلاق می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) را نقل کرده اند. روات با نقل احادیث، در واقع حافظان سنت نبوی و یک پیوند اصلی میان پیامبر و مسلمانان پس از او هستند. این افراد در فرآیند به دست آوردن و انتشار علم حدیث نقش برجسته ای ایفا کرده و به عنوان منابع معتبر نقل روایت ها شناخته می شوند.
لغت نامه دهخدا
(قَلْ لو جی ی)
نسبت است قلوجه. (از لباب الانساب). رجوع به قلوجه شود
لغت نامه دهخدا
(قُلْ لا)
مصنوع. مزوّر. قلب. ساختگی. بدل. عملی، پول قلب. (ناظم الاطباء). ناسره، مردم دغاباز. (ناظم الاطباء). مجازاً هر مکار و دغل را گویند. (آنندراج) :
مژه بر هم بهشت را دیدم
دور ازین زاهدان قلابی.
طالب آملی (از آنندراج).
، کسی که سکۀ ناروا زند. (آنندراج) :
به دست بوالهوس داغی که می بینی ز عشق او
زری باشد که قلابی به نام شاه میسازد.
شفیع اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نوعی از انجیر سفید باشد و سر آن زرد میشود. (برهان) (آنندراج). نوعی از انجیر سفید که چون خشک شود سفیدی آن زیاده و براق گردد که گویا بر آن روغن مالیده اند، و بعضی آن را در ظرفی متصل به هم چیده بر آن دوشاب انگوری و یا عسل میریزند و میگذارند، تا دو سه سال فاسد نمی گردد. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قلار شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قلنسوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلنسوه شود
لغت نامه دهخدا
(قَلْ لا)
حرفۀ قلاش. عمل قلاش:
با دل گفتم که ای همه قلاشی
چونی و چگونه ای کجامی باشی.
انوری.
بعون اللّه نه ای مشهور و معروف
چو عوانان به قلاشی و رندی.
سوزنی.
برخیز تا یکسو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوی نام را.
سعدی (کلیات چ فروغی، طیبات ص 523)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
فاخته را نامند، و یا طایری است مشابه آن. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ایل کرد پیشکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 64)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 36 هزارگزی شمال باختری بافت سر راه مالرو گوغر به قلعه عسکر. این ده کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 550 تن می باشد. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات، حبوب. و راه آن مالرو است. مزارع گل آبدان، امرودین جزء این دهند و ساکنین آن از طایفۀ افشار هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(ثُ جی ی)
نصل ثلاجی، پیکان بسیار سپید
لغت نامه دهخدا
(حَلْ لا)
یحیی بن ابی حکیم. از پزشکان معروف و مخصوص معتضد خلیفه بوده و کتاب تدبیر الابدان النحیفهالتی قد غلبت علیه الصفرا را برای معتضد نوشته است. (الفهرست)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثلاجی
تصویر ثلاجی
پیکان سپید
فرهنگ لغت هوشیار
میخوارگی باده پرستی، عیاری: دزدی و قلاشی و تن پروری پشت سر هم اندازی و هوچی گری. (بهار 150: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی 1 اندازه ای است برابر با درازای هر دودست باز بازه (باع تازی گشته) که در ژرفاسنجی دریا به کار برند و برابراست با شش گام درپهنا نادرست نویسی کلاغ که گاه آن را قلاغ گویند و نویسند ترکی ک نان بربری (گویش گیلکی) کلاغ: و اگر چه جرم گرفته باشد چون ددگان و چمندگان و ماران و کژدمان و قلاج را چیزی اندازند. کشش کمان بزور و قوت، واحد طول معادل درازی هر دو دست باع باز، پک ممتد بچپق و مشتوک سیگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاری
تصویر قلاری
غلاری انجیرسپید
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی آبخوره چرمین، آبشخورزمستانی جام و ظرفی که از چرم می ساختند و در آن آب و شراب می نوشیدند از نوع آبخوریهای چرم بلغاری، نهری که در آن ستوران در موسم سرما آب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده فارسی گویان آن را از قلاب تازی برگرفته و ساخته اند نبهره ناسره، دغا خاتوله تقلبی: این اسکناس قلابی است: پس یقین آن سگ بی دین عملش قلابی است ایها الناس بگیرید که این هم بابی است، حقه باز مکار، پول قلب. یا سکه قلابی. سکه تقلبی. توضیح صحیح کلمه قلابی منسوب به قلاب است ولی درتداول بضم اول استعمال شود. مصنوعی، ساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاجی
تصویر ملاجی
جمع ملجا، پناهگاه ها پناه بردنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاشی
تصویر قلاشی
((قَلّ))
میخوارگی، باده پرستی، عیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلاج
تصویر قلاج
((قَ))
کلاغ، قلاغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلابی
تصویر قلابی
((قُ لّ))
تقلبی، مکار، حقه باز
فرهنگ فارسی معین
بدل، بدلی، تقلبی، جعلی، ساختگی، قلب، مصنوعی، مصنوع، شهروا
متضاد: اصلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بررسی دقیق، تشریح، تجزیه وتحلیل، مضمون شکافی، شغل حلاج، پنبه زنی، ندافی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حلاج در خواب مرد قوی بود که کارهای مردمان به دست او گشاده شود. اگر بیند که حلاجی می کرد، دلیل که او را با مردی به این صفت که گفتیم صحبت افتد. محمد بن سیرین
حلاجی در خواب بر دو وجه بود. اول: منفعت. دوم: گشایش کارهای فرو بسته.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از ماهیان خزری، کولی ماهی، عضله ی پشت ساق پا
فرهنگ گویش مازندرانی
درمانی، اصلاحی
دیکشنری اردو به فارسی