مردن. (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود، دست وپای بستن آهو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قفس الظبی قفساً، ربط یدیه و رجلیه. (اقرب الموارد) ، به موی کسی گرفتن. (منتهی الارب) : قفس فلان را، گرفتن موی وی را و کشیدن وی بدان به طور پستی. اخذ بشعره و جذبه به سفلاً. (اقرب الموارد) ، به خشم و کشیدن سخت گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) : قفس الشی ٔ، اخذه اخذ انتزاع و غضب. (اقرب الموارد) بزرگ گشتن کرانۀ سر بینی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
مردن. (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود، دست وپای بستن آهو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قفس الظبی قفساً، ربط یدیه و رجلیه. (اقرب الموارد) ، به موی کسی گرفتن. (منتهی الارب) : قفس فلان را، گرفتن موی وی را و کشیدن وی بدان به طور پستی. اخذ بشعره و جذبه به سفلاً. (اقرب الموارد) ، به خشم و کشیدن سخت گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) : قفس الشی ٔ، اخذه اخذ انتزاع و غضب. (اقرب الموارد) بزرگ گشتن کرانۀ سر بینی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
مردمی هستند در کرمان چون اکراد که آنان را قفس و بلوص خوانند. بیشتر این کلمه را با صاد تلفظ کنند. رهنی گوید: قفس کوهی است از کوههای کرمان و ساکنان آن یمنی هستند، که به هیچ دین و آیینی پای بند نیستند و معذلک به علی بن ابی طالب سخت عقیده دارند و این نه از جهت دینی است بلکه او را برای اوصافی که دارا است تعظیم میکنند. (معجم البلدان). و رجوع به کوچ و بلوچ و قفص شود
مردمی هستند در کرمان چون اکراد که آنان را قفس و بلوص خوانند. بیشتر این کلمه را با صاد تلفظ کنند. رهنی گوید: قفس کوهی است از کوههای کرمان و ساکنان آن یمنی هستند، که به هیچ دین و آیینی پای بند نیستند و معذلک به علی بن ابی طالب سخت عقیده دارند و این نه از جهت دینی است بلکه او را برای اوصافی که دارا است تعظیم میکنند. (معجم البلدان). و رجوع به کوچ و بلوچ و قفص شود
معروف است، و آن جایی باشد شبکه دار که از چوب و برنج و آهن و امثال آن بافند و جانوران پرندۀ وحشی را در آن کنند، و معرب آن قفص باشد به صاد بی نقطه. (برهان). کوفجان: شکل تنوره چون قفس، طاوس و زاغش همنفس چون ذروۀافلاک بس مریخ و کیوان بین در او. خاقانی. قفس آهنین کنند و در او مرغ یاقوت پیکر اندازند. خاقانی. مرغ جان من در این خاکی قفس محبوس توست هم تو بالش برگشا و هم تو بندش برشکن. خاقانی. تا نشناسی تو لطیف از کثیف مانده ای اندر قفس آهنین. ناصرخسرو. به زیر و از بر و پیش و پس و به راست به چپ نگاه کن که تو اندر میانۀ قفسی. ناصرخسرو. پیش دنیا نکشم دست همی تا او نکند در قفس خویش به زندانم. ناصرخسرو. طوطیی را با زاغی در یک قفس کرده بودند. (گلستان). - همقفس، دو یا چند جانور را که در یک قفس باشند همقفس گویند: نه عجب گر فرورود نفسش عندلیبی غراب همقفسش. سعدی (گلستان). - قفس دیده، کنایه از کارآزموده و مجرب: یکی شیردل بود ’فرغار’نام قفس دیده و تیز جسته ز دام. فردوسی. - قفس سیمابی، کنایه از فلک. (آنندراج) : منم آن مرغ که در بیضه ندارم آرام بیقراری کشدم در قفس سیمابی. سالک یزدی (از آنندراج). - امثال: در قفس دمیدن، بادرا در قفس کردن، کنایه از کار بیهوده کردن است: مگوی آنچه هرگز نگفته ست کس به مردی مکن باد را در قفس. فردوسی
معروف است، و آن جایی باشد شبکه دار که از چوب و برنج و آهن و امثال آن بافند و جانوران ِ پرندۀ وحشی را در آن کنند، و معرب آن قفص باشد به صاد بی نقطه. (برهان). کوفجان: شکل تنوره چون قفس، طاوس و زاغش همنفس چون ذروۀافلاک بس مریخ و کیوان بین در او. خاقانی. قفس آهنین کنند و در او مرغ یاقوت پیکر اندازند. خاقانی. مرغ جان من در این خاکی قفس محبوس توست هم تو بالش برگشا و هم تو بندش برشکن. خاقانی. تا نشناسی تو لطیف از کثیف مانده ای اندر قفس آهنین. ناصرخسرو. به زیر و از بر و پیش و پس و به راست به چپ نگاه کن که تو اندر میانۀ قفسی. ناصرخسرو. پیش دنیا نکشم دست همی تا او نکند در قفس خویش به زندانم. ناصرخسرو. طوطیی را با زاغی در یک قفس کرده بودند. (گلستان). - همقفس، دو یا چند جانور را که در یک قفس باشند همقفس گویند: نه عجب گر فرورود نفسش عندلیبی غراب همقفسش. سعدی (گلستان). - قفس دیده، کنایه از کارآزموده و مجرب: یکی شیردل بود ’فرغار’نام قفس دیده و تیز جسته ز دام. فردوسی. - قفس سیمابی، کنایه از فلک. (آنندراج) : منم آن مرغ که در بیضه ندارم آرام بیقراری کشدم در قفس سیمابی. سالک یزدی (از آنندراج). - امثال: در قفس دمیدن، بادرا در قفس کردن، کنایه از کار بیهوده کردن است: مگوی آنچه هرگز نگفته ست کس به مردی مکن باد را در قفس. فردوسی
وسیله ای به صورت طبقه طبقه برای گذاشتن کتاب یا چیزهای دیگر، آنچه مانند قفس باشد قفسۀ سینه: در علم زیست شناسی قسمت بالای بدن انسان از زیر گردن تا بالای شکم شامل دنده ها که قلب و ریتین در آن قرار دارد، قفس سینه، صندوقۀ سینه قفسۀ صدری: در علم زیست شناسی قسمت بالای بدن انسان از زیر گردن تا بالای شکم شامل دنده ها که قلب و ریتین در آن قرار دارد، قفس سینه، صندوقۀ سینه، قفسه سینه
وسیله ای به صورت طبقه طبقه برای گذاشتن کتاب یا چیزهای دیگر، آنچه مانند قفس باشد قفسۀ سینه: در علم زیست شناسی قسمت بالای بدن انسان از زیر گردن تا بالای شکم شامل دنده ها که قلب و ریتین در آن قرار دارد، قفس سینه، صندوقۀ سینه قفسۀ صدری: در علم زیست شناسی قسمت بالای بدن انسان از زیر گردن تا بالای شکم شامل دنده ها که قلب و ریتین در آن قرار دارد، قفس سینه، صندوقۀ سینه، قفسه سینه
نهمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد، نهمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با آذر، تیرانداز، خمیدگی، جمع اقواس، کمان قوس و قزح: رنگین کمان
نهمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد، نهمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با آذر، تیرانداز، خمیدگی، جمعِ اَقواس، کمان قوس و قزح: رنگین کمان
وسیله ای فلزی که به در صندوق یا خانه می زنند و در را با آن می بندند، کلیدان قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته می شود قفل رومی: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو قفل رومی آوردی در آهنگ / گشادی قفل گنج از روم و از زنگ (نظامی۱۴ - ۱۸۰)، بلبل همی سراید چون باربد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری - ۳۳۷)
وسیله ای فلزی که به در صندوق یا خانه می زنند و در را با آن می بندند، کلیدان قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته می شود قفل رومی: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مِثال چو قفل رومی آوردی در آهنگ / گشادی قفل گنج از روم و از زنگ (نظامی۱۴ - ۱۸۰)، بلبل همی سراید چون باربَد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری - ۳۳۷)
هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل و از آن خارج می شود، دم، عمل تنفس زمان کوتاه نفس عمیق: نفسی که هوا را به اعماق ریه برساند نفس کشیدن: تنفس کردن، دم زدن
هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل و از آن خارج می شود، دم، عمل تنفس زمان کوتاه نفس عمیق: نفسی که هوا را به اعماق ریه برساند نفس کشیدن: تنفس کردن، دم زدن
حقیقت هر چیز، جان، تن، جسد، شخص انسان، خون نفس اماره: در فلسفه نفس شیطانی که انسان را به هواوهوس و کارهای ناشایسته وامی دارد نفس لوامه: در فلسفه نفس ملامت کننده که انسان را از ارتکاب کارهای ناپسند ملامت می کند و از کردار زشت باز می دارد نفس مطمئنه: در فلسفه قوۀ روحانی که خاص پیغمبران و پیشوایان دین و زهاد و پرهیزکاران است، وجدان آرام نفس ناطقه: در فلسفه نفس ناطق، نفس انسانی
حقیقت هر چیز، جان، تن، جسد، شخص انسان، خون نَفس اماره: در فلسفه نفس شیطانی که انسان را به هواوهوس و کارهای ناشایسته وامی دارد نَفس لوامه: در فلسفه نفس ملامت کننده که انسان را از ارتکاب کارهای ناپسند ملامت می کند و از کردار زشت باز می دارد نَفس مطمئنه: در فلسفه قوۀ روحانی که خاص پیغمبران و پیشوایان دین و زهاد و پرهیزکاران است، وجدان آرام نَفس ناطقه: در فلسفه نفس ناطق، نفس انسانی
سخت ابرو، ابر در زیست شناسی قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است، بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، کلا، کلائو
سخت ابرو، ابر در زیست شناسی قورباغه، وَزَغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دُم دراز و آبشش است، بَزَغ، غورباغه، وُک، غوک، بَک، پَک، چَغز، جَغز، غَنجموش، مَگَل، ضِفدِع، کَلا، کَلائو
قفس کوچک. (ناظم الاطباء) ، گنجه. اشکاف. دولاب. - قفسۀ منار، سطح مشبک بالای منار که مؤذن در آنجا می ایستد. (ناظم الاطباء). نشیمنی که بالای منارباشد، و آن را گلدسته نیز گویند. نعمت خان عالی در محاصرۀ حیدرآباد آورده: مناجاتیان ترقی مراتب و مناصب رشته های درازتر از طول امل گذاشته بر کنگرۀ حصار چون مؤذن بر قفس منار بالا رفته ندای حی ّ علی الیورش و اذان الجراءه خیر من الجبن دردادند. (آنندراج). - قفسۀ سینه، صندوقۀ سینه. رجوع به صندوقۀ سینه شود
قفس کوچک. (ناظم الاطباء) ، گنجه. اشکاف. دولاب. - قفسۀ منار، سطح مشبک بالای منار که مؤذن در آنجا می ایستد. (ناظم الاطباء). نشیمنی که بالای منارباشد، و آن را گلدسته نیز گویند. نعمت خان عالی در محاصرۀ حیدرآباد آورده: مناجاتیان ترقی مراتب و مناصب رشته های درازتر از طول امل گذاشته بر کنگرۀ حصار چون مؤذن بر قفس منار بالا رفته ندای حَی ّ علی الیورش و اذان الجراءهُ خَیر مِن َ الجبن دردادند. (آنندراج). - قفسۀ سینه، صندوقۀ سینه. رجوع به صندوقۀ سینه شود
وسیله ای از چوب، فلز یا پلاستیک، دارای صفحه های افقی با فواصلی معین برای چیدن مرتب و قابل دسترسی اشیاء، گنجه قفسه سینه: صندوقه سینه، قفس سینه قفسه فلزی: گنجه ای که از فلز ساخته شده باشد
وسیله ای از چوب، فلز یا پلاستیک، دارای صفحه های افقی با فواصلی معین برای چیدن مرتب و قابل دسترسی اشیاء، گنجه قفسه سینه: صندوقه سینه، قفس سینه قفسه فلزی: گنجه ای که از فلز ساخته شده باشد