جدول جو
جدول جو

معنی قفس

قفس
(تَ)
مردن. (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود، دست وپای بستن آهو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قفس الظبی قفساً، ربط یدیه و رجلیه. (اقرب الموارد) ، به موی کسی گرفتن. (منتهی الارب) : قفس فلان را، گرفتن موی وی را و کشیدن وی بدان به طور پستی. اخذ بشعره و جذبه به سفلاً. (اقرب الموارد) ، به خشم و کشیدن سخت گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) : قفس الشی ٔ، اخذه اخذ انتزاع و غضب. (اقرب الموارد)
بزرگ گشتن کرانۀ سر بینی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا