جدول جو
جدول جو

معنی قفدان - جستجوی لغت در جدول جو

قفدان
(قَ فَ)
خریطۀعطار. (مهذب الاسماء). غلاف سرمه دان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کیسۀ چرمین که در آن خوشبوی و جز آن نهند. فارسی معرب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قفدان
پارسی تازی گشته غله دان غلک کیسه چرمین، نیام سرمه دان غلاف سرمه دان، کیسه چرمین که در آن عطریات و جز آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
قفدان
((قَ))
غلاف سرمه دان، کیسه چرمین که در آن عطریات و جز آن نهند
تصویری از قفدان
تصویر قفدان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فقدان
تصویر فقدان
گم کردن، از دست دادن، گم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدان
تصویر فدان
مزرعه، جای کشت و زرع، کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قندان
تصویر قندان
قنددان، ظرف قند
فرهنگ فارسی عمید
(فَدْ دا)
گاو نر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دو گاو قلبه ران مقرون همدیگر، ویکی را فدان نگویند. (اقرب الموارد) ، ساخت آماج کشاورز. ج، فدادین. (منتهی الارب). آلت شخم دو گاو. جمع آن بدون تشدید افدنه و فدن است. (اقرب الموارد) ، در مساحت چهارصد و به قولی سیصدوسی قصبۀ مربع. (اقرب الموارد). بیست وچهار قیراط. (یادداشت بخط مؤلف). فدان را منتهی الارب به تخفیف دال ضبط کرده است
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قعود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قعود شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان اصفهان که 391 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه و محصول عمده اش غله، پنبه و میوه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
به معنی مصدر عفد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عفد شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ ءَ)
گم کردن کسی را. (منتهی الارب). فقد. فقود. (اقرب الموارد). گم یافتن. (تاج المصادر بیهقی). گم کردن. از دست دادن. نبودن. (یادداشت مؤلف) :
میگویم اگر تاب شنیدن داری
فقدان شباب و فرقت احباب است.
خاقانی.
رجوع به فقد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
خریطۀ عطار را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
تشریفی است که امرای شرقی به ایلچیان و ملازمان ذی عزت و خاص دهند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
برجستن. (زوزنی). قفز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قفیز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفیز شود
لغت نامه دهخدا
(قَ / قُ)
خفتان. دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: استعمال این کلمه از قرن 16 میلادی بالاتر نیست لیکن در سفرنامۀ ابن بطوطه چنین آمده است: و کنت اراه (ابوعبداﷲ مدعو بخلیل) لابساً جبه بیضاء قصیره من ثیاب القطن المدعوه بالقفطان. (رحلۀ ابن بطوطه چ مطبعۀ ازهریه صص 92-93)
لغت نامه دهخدا
ابراهیم بن حسن بن علی سعدی ریاحی نجفی. از دانشمندان و شاگردان صاحب جواهر است. او راست: 1- اقل الواجبات فی حج التمتع. 2- المتعه. وفات وی به سال 1279 هجری قمری اتفاق افتاد. (از الذریعه ج 2 ص 275) (از ریحانه الادب ج 3 ص 311)
احمد بن حسن، برادر ابراهیم بن حسن. از ادیبان و شاعران بود. وی به سال 1293 هجری قمری وفات یافت. (ریحانه الادب ج 3 ص 315)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قعده. (منتهی الارب). رجوع به قعده شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
ام قردان، جایی میان ران و سم ستور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
جمع واژۀ قراد. (منتهی الارب). رجوع به قراد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فدن
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ عُ)
تیز رفتن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خفد. خفد. رجوع به خفد در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حفده. حفود. شتابیدن. شتافتن در خدمت. (زوزنی) (اقرب الموارد) ، شتافتن مردم در خدمت، شتافتن شتر مرغ. شتافتن شتر. (تاج المصادر بیهقی) ، رفتاریست کم از پویه، یعنی کم از خبب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ نَ)
غلاف سرمه دان، کیسۀ چرمین که در آن خوشبوی و جز آن نهند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به قفدان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خفدان
تصویر خفدان
قسمی جامه کژ آگند که بهنگام جنگ میپوشیدند کژ آگند قز آکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفان
تصویر قفان
نشان و پی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدان
تصویر قدان
سبزه خور سوسک برگخور
فرهنگ لغت هوشیار
جفت گاو اندازه ای است، خیش چوبی که بر گردن گاو نهند مزرعه، مقیاس سطح و آن معادل 400 قصبه مربع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقدان
تصویر فقدان
از دست دادن، نبودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردان
تصویر قردان
جمع قراد، کنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ققدان
تصویر ققدان
غله دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفتان
تصویر قفتان
ترکی پیشکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفدان
تصویر خفدان
((خَ))
زره یا لباس جنگی، خفتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقدان
تصویر فقدان
((فِ یا فُ))
گم کردن، از دست دادن، گم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقدان
تصویر فقدان
نبود
فرهنگ واژه فارسی سره
درگذشت، کمبود، گمشدگی، عدم، نابودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد