دهی است از دهستان قراتوره، بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. واقع در 28000 گزی شمال خاور دیواندره کنار رود خانه ول کشتی. موقع جغرافیایی آن کوهستانی سردسیر و سکنۀ آن 260 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان قراتوره، بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. واقع در 28000 گزی شمال خاور دیواندره کنار رود خانه ول کشتی. موقع جغرافیایی آن کوهستانی سردسیر و سکنۀ آن 260 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
هزل و مزاح و مسخرگی و ظرافت باشد. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). هزل و تمسخر. (فرهنگ رشیدی). سخریه. (شرفنامۀ منیری). هزل و مزاح و ظرافت و سخر باشد. (فرهنگ جهانگیری) : گرتو تماخره کنی اندر چنین سفر بر خویشتن کنی تو، نه بر من تماخره. ناصرخسرو. لیکن نه بازگردم از شر دشمنان کاندر خور تماخره و تتربو شوم. سوزنی. ز راه طعنه و طنز و تماخره می گفت خهی گذارده هریک حقوق نعمت شاه. عمر بن محمودبلخی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ بعد شود
هزل و مزاح و مسخرگی و ظرافت باشد. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). هزل و تمسخر. (فرهنگ رشیدی). سخریه. (شرفنامۀ منیری). هزل و مزاح و ظرافت و سخر باشد. (فرهنگ جهانگیری) : گرتو تماخره کنی اندر چنین سفر بر خویشتن کنی تو، نه بر من تماخره. ناصرخسرو. لیکن نه بازگردم از شر دشمنان کاندر خور تماخره و تتربو شوم. سوزنی. ز راه طعنه و طنز و تماخره می گفت خهی گذارده هریک حقوق نعمت شاه. عمر بن محمودبلخی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ بعد شود
نازش. مفاخرت. مفاخره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خدش به شمس باختری بر فسوس کرد قدش به سرو غاتفری بر مفاخره. سوزنی (از یادداشت ایضاً). و رجوع به مفاخرت و مفاخره شود
نازش. مفاخرت. مفاخره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خدش به شمس باختری بر فسوس کرد قدش به سرو غاتفری بر مفاخره. سوزنی (از یادداشت ایضاً). و رجوع به مفاخرت و مفاخره شود
به فخر نورد کردن. (المصادر زوزنی). با کسی در فخر نبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). نبرد کردن و برابری نمودن در فخر. فخار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معارضه کردن در فخر با کسی و بر وی چیره شدن و کریم تر از او بودن. (از اقرب الموارد). بر یکدیگر بالیدن و نازیدن. با یکدیگر فخر کردن. مجافخه. مماراه. مباهات. مباهره. مساجله. مجاهاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفاخرت و مفاخره شود
به فخر نورد کردن. (المصادر زوزنی). با کسی در فخر نبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). نبرد کردن و برابری نمودن در فخر. فِخار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معارضه کردن در فخر با کسی و بر وی چیره شدن و کریم تر از او بودن. (از اقرب الموارد). بر یکدیگر بالیدن و نازیدن. با یکدیگر فخر کردن. مجافخه. مماراه. مباهات. مباهره. مساجله. مجاهاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفاخرت و مفاخره شود
لقب شهر بخارا از صغانیان: در صغر سن بطرف فاخرۀ بخارا رفته بودم. (انیس الطالبین ص 224). نرشخی گوید: و به حدیثی نام بخارا فاخره آمده است. رجوع به تاریخ بخارا ص 26 شود
لقب شهر بخارا از صغانیان: در صغر سن بطرف فاخرۀ بخارا رفته بودم. (انیس الطالبین ص 224). نرشخی گوید: و به حدیثی نام بخارا فاخره آمده است. رجوع به تاریخ بخارا ص 26 شود