جدول جو
جدول جو

معنی مفاخرت

مفاخرت((مُ خِ رَ))
فخر کردن، به خود نازیدن
تصویری از مفاخرت
تصویر مفاخرت
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مفاخرت

مفاخره

مفاخره
نازش. مفاخرت. مفاخره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خدش به شمس باختری بر فسوس کرد
قدش به سرو غاتفری بر مفاخره.
سوزنی (از یادداشت ایضاً).
و رجوع به مفاخرت و مفاخره شود
لغت نامه دهخدا

مفاخره

مفاخره
به فخر نورد کردن. (المصادر زوزنی). با کسی در فخر نبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). نبرد کردن و برابری نمودن در فخر. فِخار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معارضه کردن در فخر با کسی و بر وی چیره شدن و کریم تر از او بودن. (از اقرب الموارد). بر یکدیگر بالیدن و نازیدن. با یکدیگر فخر کردن. مجافخه. مماراه. مباهات. مباهره. مساجله. مجاهاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفاخرت و مفاخره شود
لغت نامه دهخدا

مفاخرات

مفاخرات
جَمعِ واژۀ مفاخره. اشعار و قصایدی که شاعر در آن مآثر و مناقب خود و اجداد و قوم و قبیلۀ خویش را برشمارد و بدانها فخر و مباهات کند: و هر بحر را لایق اجزا و ارکان یا موافق احوال عرب در انشا و انشاد آن در غنا و حداء و مدح و هجا و اصناف مذاکرات و مفاخرات نامی نهاده اند. (المعجم چ دانشگاه ص 68). و رجوع به مفاخرت و مفاخره شود
لغت نامه دهخدا

مفاخر

مفاخر
مفخره ها، چیزهایی که مایه های فخر و نازیدن باشد، چیزهایی که به آن فخر کنند، جمعِ واژۀ مفخره
مفاخر
فرهنگ فارسی عمید