نازش. مفاخرت. مفاخره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خدش به شمس باختری بر فسوس کرد قدش به سرو غاتفری بر مفاخره. سوزنی (از یادداشت ایضاً). و رجوع به مفاخرت و مفاخره شود
به فخر نورد کردن. (المصادر زوزنی). با کسی در فخر نبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). نبرد کردن و برابری نمودن در فخر. فِخار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معارضه کردن در فخر با کسی و بر وی چیره شدن و کریم تر از او بودن. (از اقرب الموارد). بر یکدیگر بالیدن و نازیدن. با یکدیگر فخر کردن. مجافخه. مماراه. مباهات. مباهره. مساجله. مجاهاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفاخرت و مفاخره شود
جَمعِ واژۀ مفاخره. اشعار و قصایدی که شاعر در آن مآثر و مناقب خود و اجداد و قوم و قبیلۀ خویش را برشمارد و بدانها فخر و مباهات کند: و هر بحر را لایق اجزا و ارکان یا موافق احوال عرب در انشا و انشاد آن در غنا و حداء و مدح و هجا و اصناف مذاکرات و مفاخرات نامی نهاده اند. (المعجم چ دانشگاه ص 68). و رجوع به مفاخرت و مفاخره شود