- قعبل
- کناره گوشه، کاسه شیر، درشتخوی: مرد، کبداد (گویش شیرازی) ازگیاهان دارویی
معنی قعبل - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در خور، درخور
شتر بلند، ناقه توانا
گول: زن، کهنه پوش: زن، شتربزرگ
کلانشکم گردن باریک، آفتاب پرست، مار بزرگ، بوته پنبه
سنگ سپید، کوه سپید، خرسنگ سنگ خارا
مرد درشت و نیرومند، کنایه از فرمانده سپاه
پذیرا، قبول کننده، مستعد، قبول، پذیرا
مرد درشت هیکل و نیرومند
بویه دان، پیاله شکاف کوه جعبه یا قوطیی که زنان در آن معطر می ریختند، قدح (شراب و غیره) قعب: خشت از سر خم برکند باده زخم بیرون کند وانگه وار در افکند در قعبه مروانیه. (منوچهری 323)
شکوفه مو، پشم شتر
نادرست نویسی غنبل غمبل دوسرین دولمبر (گویش نایینی)
آبرو آبروی
((بِ))
فرهنگ فارسی معین
پذیرنده، قبول کننده، لایق، سزاوار، باتجربه، کارآزموده، بسیار، زیاد، آتیه، آینده، مقابل ماضی، ضامن، جزء پیشین بعضی از کلمه های مرکب به معنی «شایسته، درخور، مناسب»، قابل اعتماد، قابل اعتنا، جزء
قبول کننده، پذیرنده، دارای امکان برای قبول امری یا حالتی مثلاً قابل اجرا، قابل قبول، سزاوار، شایسته
قابل ارتجاع: هر شیئ که پس از خم کردن یا فشار دادن آن به حالت اول برگردد
قابل ارتجاع: هر شیئ که پس از خم کردن یا فشار دادن آن به حالت اول برگردد
پیش، جلو، سابق، در زمان گذشته
جانب، طرف، نزد، طاقت و قدرت، جهت، سبب
هر برگ پیچیده و باریک مانند برگ درخت گز
رو به رو، پیش، جلو، اندام پیش، آلت تناسلی
درشت، سطبر و پهن
پیش، نقیض بعد نزد، جانب
کاسه گود، تک سخن (ته مطلب) کاسه مغاک بزرگ قدح بزرگ، کاسه ای که یک کس را سیر کند