جدول جو
جدول جو

معنی قطم - جستجوی لغت در جدول جو

قطم
(رَ خَ مَ)
اشتها داشتن. (اقرب الموارد). خواهانی چیزی هرچه باشد، خواهان گشنی گردیدن گشن و تیزشهوت شدن، طالب و خواهندۀ گوشت شدن: قطم الصقر الی اللحم، خواهندۀ گوشت شد چرغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قطم
(قَ طِ)
خواهندۀ هرچه باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خواهندۀ گوشت و جماع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قطم
(رِخْوْ)
گزیدن یا گرفتن به اطراف دندان و چشیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، اشتها داشتن. (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود، دندان فروبردن در چوب و خاییدن آن. (اقرب الموارد) ، بریدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قطم
(قَ طَ)
موضعی است، و در اشعار اعشی از آن یاد شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قطم
گزیدن، چشیدن خواهندگی، جفت خواهی خواهنده، خواهنده گوشت، خواهان گای، خشمگین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطف
تصویر قطف
در علم عروض اسقاط سبب خفیف از آخر رکن چنان که از مفاعلتن مفاعل باقی بماند و نقل به فعولن شود، چیدن میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطر
تصویر قطر
خطی که دو راس غیر مجاور یک چندضلعی را به هم وصل می کند
خطی که از وسط دایره می گذرد و آن را به دو نیم تقسیم می کند
کلفتی، ضخامت
جانب، کرانه
اقلیم، ناحیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطف
تصویر قطف
سلمه، گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ کوتاه و برگ های بیضی شکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار می رود، سرمک، سرمج، سرمق، اسفناج رومی،
نوعی درخت کوهی که دارای چوب سخت است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطر
تصویر قطر
مس، مس گداخته، نوعی مس، نوعی برد یمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسم
تصویر قسم
بخش، جزئی از یک چیز قسمت شده، بهره، نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم
تصویر قدم
اندازۀ پا از سر انگشت تا پاشنه، گام، کار، عمل
قدم افشردن: پا فشردن، پافشاری کردن
قدم برداشتن: حرکت کردن، راه افتادن، قدم برگرفتن
قدم برگرفتن: حرکت کردن، راه افتادن
قدم بریدن: ترک آمد و شد کردن، پا بریدن
قدم زدن: راه رفتن و گردش کردن
قدم گذاردن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
قدم گشادن: کنایه از راه رفتن
قدم نهادن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی
قدم گذاشتن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن، جدا کردن، متوقف شدن، قطع شده، اندازۀ طول و عرض، در علوم ادبی در علم عروض اسقاط یک حرف از آخر و تد مجموع چنان که از مستفعلن مستفعل باقی بماند و مفعولن به جایش بگذارند، پیمودن، طی کردن
قطع کردن: بریدن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوم
تصویر قوم
گروهی از مردم با ویژگی های مشترک زبانی، تاریخی و نژادی، خویشاوندان، همسر، زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطا
تصویر قطا
قطات ها، پرنده ای به اندازه کبوتر، پرنده ای کوچک با پرهای سیاه و خاکستری که در صحرا لای بوته های خاردار لانه می سازد و آن را برای گوشتش شکار می کنند، سنگ خوٰارها، سنگخوٰاره ها، سنگخوٰارک ها، اسفرودها، سفرودها، جمع واژۀ قطات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطب
تصویر قطب
هر یک از دو طرف محور کرۀ زمین با مناطق اطراف آن، مکانی که فعالیت خاصی در آن زیاد یا متمرکز باشد، قطب صنعتی،
در علم فیزیک دو انتهای پیل یا باتری الکتریکی،
شیخ و مهتر قوم، کسی که مدار کارها به وجود او باشد،
در علم نجوم ستاره ای میان جدی و فرقدان که راهنمای قبله است، ستارۀ قطبی
قطب جنوب: طرفی از محور کرۀ زمین که در جنوبی ترین نقطۀ کرۀ زمین واقع شده و طول جغرافیایی آن ۰ درجه و عرض جغرافیایی آن ۹۰ درجۀ جنوبی است
قطب شمال: طرفی از محور کرۀ زمین که در شمالی ترین نقطۀ کرۀ زمین واقع است و طول جغرافیایی آن ۰ درجه و عرض جغرافیایی آن ۹۰ درجه شمالی است و محاذی ستارۀ قطبی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم
تصویر قدم
سابقه در امری، دیرینگی، مقابل حدوث، در فلسفه وجود چیزی در جهان ازل و بدون وابستگی به چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطم
تصویر بطم
بنه، درخت پستۀ وحشی یا سقّز که از تنۀ آن سقز، از گل و برگ آن رنگ سرخ رنگرزی و از میوۀ روغنی آن ترشی درست می کنند، بنگلک، بوگلک، بوی گلک، چاتلانقوش، بنک، جنجک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطن
تصویر قطن
پنبه، گیاهی با ساقۀ ستبر و کوتاه و شاخه های نازک و برگ های درشت و گل های زرد یا سرخ رنگ که پس از رسیدن، شکافته می شود و از میان آن دانه هایی بیرون می آید که اطراف آن ها را تارهای سفید فراگرفته است
فرهنگ فارسی عمید
(سِ طِ)
موش. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عطم
تصویر عطم
پشم رنگین، پشم زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطم
تصویر فطم
بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطم
تصویر سطم
دریستن، تیزی در تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطم
تصویر شطم
گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
کار بزرگ، نوک، بینی، دهان ستور، چیرگی، باز داشت، جمع خطام، : زه های کمان، افسارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطم
تصویر حطم
شکستن شکسته حال شکسته حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطم
تصویر اطم
خشمیدن، چسبیدن پیوستن، بند آمدن: پیشاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطم
تصویر بطم
پیوند زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قام
تصویر قام
ساحر، جادوگر، فالگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطع
تصویر قطع
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود،
کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود.
تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین،
، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطر
تصویر قطر
کرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلم
تصویر قلم
خامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوم
تصویر قوم
تیره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قسم
تصویر قسم
سوگند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطب
تصویر قطب
پیر، میخ، نشین
فرهنگ واژه فارسی سره