معنی قصون - جستجوی لغت در جدول جو

قصون

لغت نامه دهخدا

قصور

از کاری بازایستادن، واگذاشتن کاری از روی عجز و درماندگی، کوتاهی کردن
جمع واژۀ قصر، کاخها

فرهنگ فارسی عمید

قرون

قرن ها، پاره ای از زمان ها، بالای کوه ها، جمع واژۀ قرن

فرهنگ فارسی عمید

مصون

حفظ شده، نگه داری شده

فرهنگ فارسی عمید

قصوا

دورترین، دور، بالاترین، بالا

فرهنگ فارسی عمید

تصون

مواظب خود بودن، خود را حفظ کردن، کنایه از خود را از عیب و بدی در گفتار و کردار حفظ کردن

فرهنگ فارسی عمید

قشون

مجموع سپاهیان یک کشور، ارتش، سپاه، لشکر

فرهنگ فارسی عمید

حصون

حصن ها، قلعه ها، دژها، پناهگاه ها، جمع واژۀ حصن

فرهنگ فارسی عمید

حصون

(حُ)

جمع واژۀ حصن. (ترجمان عادل). دزها. دژها. قلعه ها: معاقل و حصون هند بر دست لشکر او زیر و زبر گردید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 417).
پاک بنائی که برسازد حصون
در جهان غیب از گفت و فسون.
مولوی.
راه لذت از درون دان نی برون
ابلهی دان جستن از قصر و حصون.
مولوی

جَمعِ واژۀ حصن. (ترجمان عادل). دزها. دژها. قلعه ها: معاقل و حصون هند بر دست لشکر او زیر و زبر گردید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 417).
پاک بنائی که برسازد حصون
در جهان غیب از گفت و فسون.
مولوی.
راه لذت از درون دان نی برون
ابلهی دان جستن از قصر و حصون.
مولوی

لغت نامه دهخدا

اصون

(اَصْ وَ)

نگاه دارنده تر و بهتر حفظکننده. (ناظم الاطباء). نگاهدارتر. نگهبان تر. محافظتر: والام ّ علی ولدها اشفق و لها اصون. (الجماهر بیرونی ص 107)

لغت نامه دهخدا

حصون

(حَ)

مرد پرهیزکار. (غیاث از لطایف)

لغت نامه دهخدا